نوشته های محمد مهدی فاطمی صدر در پیاده روی کامل از خانه تا عتبه در ایام اربعین

بسم الله. در این صفحه از وبگاه استاد محمد مهدی فاطمی صدر ، کوتاه نوشته های ایشان که در هنگام پیاده روی کامل از خانه تا عتبه نوشته‌اند را گرد آوری کردیم. حجت الاسلام فاطمی صدر ، تقریبا از روز 27 مرداد 1402 از درب خانه شخصی خود در قم پیاده روی کامل به سمت کاظمین و کربلا و نجف را آغاز کردند…

استاد فاطمی صدر ، هر روز رویدادها و اتفاقاتی که در مسیر مشاهده می‌کنند را در قالب کوتاه نوشته های 300 کاراکتری در صفحه توییتر (ایکس) خود منتشر می‌کنند …

ما در این صفحه آنچه تاکنون ( 10 شهریور ) نوشتند را پیاپی گردآوری کردیم… هر کوتاه نوشته در ساعت خاصی از شبانه روی منتشر شده است… بین هر کوتاه نوشته علامت ### افزودیم که به عنوان جداکننده هر رویداد و کوتاه نوشته است …

اگر درباره پیاده روی کامل از خانه تا عتبه نمی دانید … حتما سه پیوندی که در ادامه ذکر کردیم را بخوانید …

1- پیاده روی اربعین از خانه تا عتبه [ 181 نکته از حجت الاسلام محمد مهدی فاطمی صدر ] [+ صوت چگونگی پیاده روی کامل ]

2- پیاده روی اربعین از خانه ؛ [چاره‌ی ما چاووش کردن] [ 5 یادداشت از حجت الاسلام فاطمی صدر درباره زیارت امام حسین علیه السلام در طول سال]

3- جا نماندن

نوشته های محمد مهدی فاطمی صدر در مسیر پیاده روی کامل از خانه تا عتبه کاظمین و کربلا و نجف

###

و اذن في الناس بالحج، یأتوک رجالاً و علی کل ضامر، یأتین من کل فج عمیق؛ پیاده‌روی عمیق اربعین یک ایده‌ی ابراهیمی است…

###

در ورودی شهر کارچان در حاشیه‌ی جاده‌ی خاک‌آلود و آف‌تاب‌زده با چند کارگر دیگر مشغول به‌سازی مسیر بودند. پرسید: کربلاء می‌روی؟ التماس دعائی گفت و پاسخ دادم و رد شدم. دلش اما آرام نگرفت. پیم آمد و نگهم داشت و قدری جلوتر از خودروی پشت‌بانی یک بطری شربت خنک بیرون کشید…

###

در پیاده‌روی عمیق اربعین ام‌سال این دو اتفاق تازه است: جمع جوانک‌هایی که یک‌دو نفرشان از سر خودروی در حال حرکت بیرون می‌آورند و برای ما در حاشیه‌ی جاده عربده می‌کشند؛ خان‌واده‌هایی حاوی مادر یا دختر شل‌حجاب که کنار می‌زنند و میوه و شیرینی تعارف می‌کنند…

###

زائر عراقی با فرزند و نوه‌هاش از بغ‌داد آمده است و به مشهد می‌رود و این جا در اراک ایستاده‌اند تا نماز بخوانند. سخت نمی‌گیرند؛ نمازشان را که خواندند هم‌این جا در این مسجد کوچک سفره‌شان را باز کرده‌اند و‌ خودشان و راننده‌شان ناهار می‌خورند و بلند بلند اختلاط می‌کنند…

###

سال‌ها آب‌اناری‌های حاشیه‌ی جاده‌ی قم به اراک را دیده بودم و از کنارشان رد شده بودم. آخرین تصوری که از آن‌ها داشتم این بود که هر یک‌چند از آن‌ها یک موکب نهفته باشند…

###

پیرمرد اهل روستای جندآب است؛ جایی میانه‌ی قم تا اراک. می‌گوید: تا به حال کربلاء نرفته است، اما هم‌سرش سر سال نشده است دو باره در کربلاء است. در حاشیه‌ی گندم‌زارهای درو شده برایم آب یخ ریخت و من برایش از این گفتم که در کار سیدالشهداء و زیارت ایشان محاسبه را کنار باید نهاد…

###

کارگر جوان آن جای‌گاه سوخت کمربندی جنوبی اراک، جهت قبله را نمی‌دانست. ساعتی بود که به زانو در آمده بودم و هم‌آن جا روی سکوی بلند کنار محوطه‌ی جای‌گاه دراز به دراز پهن شده بودم و آف‌تاب در حال غروب بود. برایم چای تازه آورده بود…

###

آن کرایه‌بر بر کمربندی جنوبی اراک کنارم ایستاد. گفتم: پیاده باید بروم. گفت: کربلاء می‌روی؟ سر تکان دادم. به هم ریخت. از نقش کاسب وارد نقش خادم شد: شب بیا خانه‌ی ما…

###

تازه روی سکوی کنار آن جای‌گاه سوخت در کمربندی جنوبی اراک یله داده بودم. از شدت درد پا کاش می‌شد اره‌شان کرد. یک خودروی پلاک طهران با سرنشین بی‌حجاب وارد جای‌گاه شد. هم‌آن طور درازکش برنامه‌ی گزارش کشف حجاب را باز کردم…

###

این برادرهای هنرمندی که روی دیوار موکب‌های موقت بین‌راهی در جای جای جاده‌ی کربلاء در ایران مطلب می‌نویسند، اگر بدانند هم‌آن چند جمله چه توانی را به زائرهای خسته و بریده‌‌ی پیاده از خانه به عتبه می‌دهد بیش‌تر می‌نوشتند و درشت‌تر می‌نوشتند…

###

شهر جدید امیرکبیر یک ناکه‌جا است؛ یک شهر بی‌سنت. این را از صحبت آن حلقه‌ی نوجوان شهر در اسکان موکب سر شهرک می‌فهمیدم که در باره‌ی هزینه و قیمت حساب کال‌اف‌شان و صاف کردن پرونده‌ی کتک‌کاری‌شان بحث می‌کردند و هم‌زمان با مادرهاشان بحث می‌کردند که بتوانند برای خدمت در موکب بمانند…

###

پیامک داد: شنبه نشست با رئیس جمهور در طهران است‌. پیامک دادم: از جمعه در قم روی جاده‌ی پیاده‌ام…

###

پیاده‌روی اربعین از خانه به عتبه آشنایی‌زدایی غریبی است. هم‌این پیاده‌رو و خیابان و بوستان معمول کنار خانه در دل روزمره‌ی محله و شهر، با یک نیت و حرکت مبدل به مسیر بیاده می‌شود؛ انگار خانه‌ات کنار عمود هفت‌سد و هشت‌سد و نه‌سد است…

###

آف‌تاب تازه طلوع کرده بود که از خانه به راه افتادیم و بازه‌ی نخست پیاده‌روی از خانه به عتبه را تا گل‌زار شهدای حضرت علی‌بن‌جعفر رفتیم. پای مزار آن‌ها این با من بود که کربلاء چه قدر برای آدم‌های آن سال‌های جنگ دور بود و نزدیک بود، و چه قدر برای ما نزدیک است و دور است…

###

نظریه را به خاک و آف‌تاب بی‌آبان عرضه باید کرد و اگر تاب آورد رویه می‌شود. طول سال در باره‌ی پیاده از خانه اگر حرف زده باشی، شب حرکت باید از نو بنشینی ببینی چه دلیلی برای این کار داری…

###

عراقی‌ها در پیاده‌روی عمیق در ایران هم پیش‌گام و خط‌شکن بوده‌اند. از مردم محلی شنیده‌ام، و این جا و آن جا نشانه‌هایی از کاروان‌های پیاده از خانه از عراق به عتبات ایران و خراسان را می‌توان دید…

###

خلاف زعم سقیم جریده‌ی صورتی فرهیخته‌گان، خطای نخست را هم‌آن کسی مرتکب شده است که حجاب بر داشته است؛ بعدش تو بگرد دنبال خطاکار دوم و سوم…

###

در روستای سنگ سفید شازند، بر جاده‌ی کربلاء، موکب داشتند. گفت: فارسی هم خوب بلدی‌‌ها. ام‌سال در مسیر بیاده از خانه دشداشه و شل‌وار خاکی پوشیده‌ام و چفیه‌یی به هم‌این رنگ را آن طور که از کسی در فاو آموخته‌ام دستار می‌بندم. بسی فکر می‌کنند عربم، حتا عراقی‌های روی مسیر زیارت…

###

آن سال‌ها که بدون موکب از جنوب عراق به اربعین کربلاء پیاده‌روی می‌کردیم عادت عراقی‌های مسیر آن بود که از پشت بساط یا پشت فرمان، به زائرهای اندک روی جاده موز می‌دادند و ایرانی‌ها این چند روز روی جاده روی شفت‌آلو قفلی زده‌اند؛ و برای ما صفرائی-سودایی‌ها این دومی بسی به‌تر است…

###

سر سه‌راهی توره، پشت فرمان در صف جای‌گاه سوخت، لچکش روی شانه‌اش بود. شاید از برادران پلیس در سیطره‌ی جلوی راه‌ور ترسید یا از هیأت عربیم که به فارسی سلیس صحبت می‌کرد هول کرد؛ تذکرم تمام شده و نشده، لچکش روی سرش برگشته بود…

###

سخت‌ترین کار در پیاده‌روی اربعین، شاید، خلاص شدن از تعارف‌های به عنف عراقی‌ها برای خدمت است؛ حتا اگر عربی عراقی بدانی. چراغ اول این چالش را ام‌سال سد فرسنگ مانده به عراق، سر روستای چشمه زورق همدان، آن جمع زائر عراقی که با خودروی دربست به طرف مرز بر می‌گشتند روشن کردند…

###

وسط ناکه‌جایی در دل کوه‌های زاگرس روی جاده کنار زده بود و با هم‌سرش منتظرم بود. هم‌آن جا سر پا بساط چای صبح را تیار کردند و یک دور داستان آواره شدن‌ از قصرشیرین به می‌بد یزد در جنگ تحمیلی را تعریف کرد. جالب‌ترین بخش داستان اما این بود که ده مادری من در اشک‌ذر را هم می‌شناخت…

###

آن جریده‌ی چرک صورتی به خیال خودش دارد امر به معروف و نهی از منکر می‌کند؟ آمر مگر نباید عامل باشد؟ شل‌حجاب را فرستاده‌یید سر صحنه‌ی جنگ احزاب حجاب که برای‌تان چه بنویسد؟ یا چه…

###

صورتی‌های چرک نمونه‌های زنده‌یی استند که جهاد تبیین برای همه جواب نیست و برای آن‌ها دست به جهاد تفسیق و جهاد تکفیر هم باید برد…

###

مشکل صورتی‌ها چه است؟ غیرت؛ نداشتن غیرت نسبت به شریعت…

###

در سبزی‌‌کاری‌های باصفای جنوب اراک دیدمش. این بار من پرسیدم. پاسخ داد: چند روز پیش آمدند و رد شدند تا پیاده به کربلاء بروند، یک دو نفر و یک سه نفر. گفتم: نیمه‌ی شعبان هم پیاده‌روی است. با دست بغض صورتش را پوشانده بود: کشاورزی نمی‌گزارد؛ می‌خواهم یک اربعین کربلاء بروم…

###

کوچه‌باغ‌های کره‌رود و سنجان و ضمان‌جان در خروجی جنوبی اراک، طریق علماء در فاصله‌ی کوفه تا کربلاء را به یاد آدم می‌آورد؛ هم‌آن قدر سبز و پر از مسجد و هیأت و آماده برای برپایی موکب‌های خدمت‌رسانی و شب‌مانی پیاده‌روی عمیق اربعین از مبدأ خراسان و سمنان و قم و خود اراک…

###

جاده‌ی جدید قم به اراک دیگر از درون ابراهیم‌آباد و شه‌سواران رد نمی‌شد و آزادراه آن‌ها دور می‌زد. ابراهیم‌آباد با چندهزار سال قدمت و قنات شبه‌متروکه بود و شه‌سواران تلاش می‌کرد که نشود. راه حل به گمانم عبور زائران پیاده از خانه از قم به اراک بود که هم‌آن راه کوتاه تاریخی بروند…

###

این خانم‌های سلامتی‌طلب که کله‌ی صبح‌های حتا جمعه بیرون می‌آیند و در مسافت طولانی ورزش می‌کنند و کالری می‌سوزانند، عزم‌شان برایم جالب بودند، اما هیچ گاه صنمی در تبلیغ با هم نداشتیم. تا این دفعه پای تپه‌ی شهدای اراک که یک گروه‌شان ایستاد و از مقصد پرسید و نیابت زیارت داد و رفت…

###

آن روستای کنار پل دوآب عجیب بود؛ از نفر اول پرسیدم؛ گفت: اهل نماز باشی در کوچه هم می‌توانی بخوانی؛ نفر دوم: این جا کسی نماز نمی‌خواند، در مسجد بسته است؛ نفر سوم: مسجد آب ندارد. نفر چهارم اما آمد و چراغ مسجد دوم را که در آن با آب بطری وضو گرفته بودم و نماز می‌خواندم را روشن کرد…

###

زائرسرای شهر مهاجران را تکه به تکه مردم می‌سازند و دم اربعین کار در آن شدت می‌گیرد. کمی آب یخ گرفتم و هم‌آن جا کف کارگاه دراز شدم‌. استادکار از وزیر فرهنگ وقت صحبت می‌کرد و دل‌خور بود، و برخی کارگرها هوایی شده بودند که برای اربعین مرخصی بگیرند؛ و نمی‌خواستم ساخت‌وساز را شل کنم…

###

تعارف به عنف…

###

تا پاسی از شب با میزبانم در باره‌ی فلسفه و عرفان صحبت ‌می‌کردیم. و اکنون پس از نماز صبح برنامه‌ی گنج حضور را نهاده است که طرف از ملای رومی می‌گویند و پشت‌بندش دخترکان شل‌حجاب سنتی ساز می‌زنند. در این فکرم که اگر حسین را نداشتیم گرفتار چه معنویت در خود مانده‌ی وهم‌ناکی بودیم‌…

###

زیر آف‌تاب روی مرز استان قم و استان مرکزی بودم. با خودروش از روبه‌رو می‌آمد و روی شانه‌ی خاکی جاده بودم. به گمانم کشف لچک کرده بود. نفهمیدم آن واکنش عجیب و عصبانی به کدام کنش بود؟ پیاده‌روی اربعین در ایران؟ پیاده‌روی اربعین؟ عدد چهل؟ آخوند در بی‌آبان؟ ورود به استان قم؟ یا چه…

###

مسیر پیاده روی کامل از خانه تا عتبه کاظمین و کربلا و نجف

سازه‌های تاریخی حاشیه‌ی راه ابرشم به ما می‌گوید: قرن‌ها عامه و علمای شیعه و حتا سنی روی هم‌این راه به عتبات عراق و حجاز و شام می‌رفتند. این طور است که هم‌این پل تاریخی دوآب حتا کافی است تا به راحتی تمام مسیر پیاده‌روی اربعین در دل ایران را به طریق‌العلماء مبدل کند…

###

یله دادن و پا دراز کردن پس از پایان پیاده‌روی روزانه برای عراقی‌ها عرف است و اگر کف پایت به طرف‌شان نباشد بد نمی‌دانند. در ایران اما نمی‌دانیم شب‌ها در اسکان با کمری که راست نمی‌شود و زانویی که جمع نمی‌شود چه کنیم…

###

سکولارهای شرمنده و درنده‌ی ایرانی خودشان می‌دانند؛ من اگر بودم اما با باورهای پیرمرد کشاورزی که حتا از تلفظ درست کلمه‌ی اربعین ناتوان است اما سر زمین برای حضور در پیاده‌روی آن گریه می‌کند در نمی‌افتادم…

###

هجرت ذاتی نهاد حوزه‌ی شیعی است؛ هم‌آن طور که مهاجرت ذاتی دانش‌گاه ایرانی است…

###

دانش‌گاه ایرانی نهادی قارچی است؛ از قارچ انتظار دارید در این خاک ریشه بزند؟ یا چه…

###

آکادمی ایرانی نماینده‌ی مجاز آمریکا در خاک ما است…

###

روی جاده هر نشانه‌ که دلالت بر اربعین داشته باشد دل‌مان را گرم و پای‌مان را سفت می‌کند؛ هم‌آن حالی که زائرهای جاده‌ی نجف به کربلاء با دیدن بیرق‌های درشت در راه دارند ما در ایران با دیدن صندلی چرخ‌دار روی سواری‌های مردم و منبع آب روی باری‌های موکب‌ها پیدا می‌کنیم و جان می‌گیریم…

###

اگر با زدن به تخته‌ی سینه‌ی فاجرهای متفرعن مشکل دارید از نو حساب‌تان را با جناب موسای کلیم‌الله صاف کنید؛ حتا شما صورتی عزیز…

###

محیط رایان موسع است، هم‌آن طور که محیط عیان مؤثر است. در فاصله‌ی یک‌دو ساعت فاصله‌ی روستایی که عالم و داعی داشت و نداشت، زمین تا آس‌مان بود…

###

خودروی سپیدآبی نرم کنارم ایستاد. نظر به راست دادم. دو اف‌سر مرتب در آن نشسته بودند. شاید روی درب آن هم‌چه چیزی نوشته بود: گشت راه‌ور استان همدان. پرسید: آب؟ چای؟ تا اف‌سر ارشد از دمابان چای بریزد، کنج‌کاوی‌هاشان را هم پاسخ گرفتند: از قم، روز ششم، به کربلاء…

###

آبم تمام شده بود و برای خنکی لواشک هم می‌خواستم. از سر بساط فروش خشک‌بار کنار جاده مه را به کنار سفره‌ی صبحانه در حاشیه‌ی باغ آورد؛ و بحث‌مان رفت تا ریشه‌شناسی نام روستاشان، گورآب، و تحلیل اسلوب دعوت طلبه‌های مدرسه‌‌ی شرعیه‌ی آن، و بانی جالب آن که یک پی‌مان‌کار ساکن طهران بود…

###

کنار آب یخ در جای‌گاه سوخت ایستاده بودیم. زنگ صداش عجیب آشنا بود. از مشهد می‌آمدند و حرف رفت به آن اردوگاه در کوه‌های آن جا که من ضدزره را با مربی برادران طالب و مطلوب آموخته بودم و او یک دفعه آموزش خم‌پاره با هم‌آن لهجه را شروع کرد. تیر خلاص را خودش زد: رضا سنجرانی داداشم بود…

###

مسجد جامع حسین‌آباد ملایر خیلی لری در روستا کار فرهنگی می‌کرد و اداهای کار فرهنگی غیرمستقیم و درازمدت مرکزنشین‌ها را نداشت؛ هم‌این بود که خیلی مؤثر و موفق بودند…

###

خواب عمیق ظهر دم‌کرده‌ی مسیر پیاده‌روی اربعین…

###

جاده‌ی پیاده‌روی عمیق اربعین در ایران را اگر به نام یکی از نقطه‌ها و موقف‌هایش می‌خواستیم بنامیم، چه نام داشت؟ آن روستا در ملایر: حسین‌آباد ناظم، و به‌تر آن روستا در نائین: حسین‌آباد عاشق…

###

گعده‌‌ی شبانه با بچه‌های مسجد حسین‌آباد ناظم تهش بود و وداع می‌کردیم. یکی‌شان داون داشت، با هم‌آن چهره‌ی شیرین. صحبت‌های بریده و با لهجه و آغشته به گریه‌اش را سخت می‌فهمیدم؛ هم‌این قدر فهمیدم به امام حسین پیام می‌داد که سال‌ها است که کربلاء نیامده است و این که به درد نخور نیست…

###

مرکزگراها و دولت‌گراها بزرگی کردن مردم را بر نمی‌تابند و تنها یک بروکراسی بزرگ می‌خواهند. در ورودی روستای توچ‌غاز در ناکه‌جایی غرب ملایر حاجی زیرساخت‌ کشاورزی و دام‌داریش را بسیج کرده بود و یک موکب رفاهی مرتب و مؤثر بر پا کرده بود. خودش هم گوشه‌ی موکب نشسته بود و بزرگی می‌کرد…

###

نماز عصرم را در آن کارگاه بتن بیرون ملایر خواندم؛ و سجاد نگه‌بانش بود؛ شانزده ساله، بلوچ، سنی حنفی دیوبند، اهل چابهار. برایم جانماز آورد که جای مهرش حصیر دوخته بودند. تفاوت قرائت شیعی و سنی از زمین را برایش توضیح دادم و تهش روی هم‌آن جانماز به نماز ایستادم…

###

سجاد، نگه‌بان سنی آن کارگاه، نگران این بود که خود و خان‌واده‌اش گرفتار سحر و طلسم باشند و چاره می‌خواست. گفتم: زیر قبه‌ی امیرالمؤمنین در نجف اگر بروی هیچ طلسمی آن جا کار نمی‌کند؛ همیشه هم با طهارت باش؛ برای نماز اگر می‌خواهی وضوی سنی بگیر، اما از صبح تا شب وضوی شیعی داشته باش…

###

حقوق عرفی جاکش شرک است…

###

به صهیون‌شهری‌ها یک کلمه بگویید: خیبر. به ایران‌شهری‌ها یک کلمه بگویید: نهاوند…

###

روی گردنه‌ی آورزمان آمار سه چشمه را داشتم و تشنه به اولی رسیدیم، و با دومی محض احتیاط آبم را تجدید کردم، و سومی را پیدا نکردم…

###

محصول معمول دانش‌کده‌های حقوق مدرن چه است؟ وکیل مدافع شیطان…

###

از روی جاده‌‌ی نهاوند به صحنه مستقیم به مسجد روستا آمدیم و حلقه‌ی صالحین برقرار بود. تا پیش از آن که به‌شان برسیم جاده‌ی پیاده‌ی اربعین سد فرسنگ از روستاشان فاصله داشت و اکنون مماس با آن روی جاده‌ی هرروزه‌شان بود…

###

ایران اگر دانه‌های متکثر و متفرق یک تسبیح باشد، نخ تسبیح چه است؟ حسین…

###

ما امت‌گراییم، نه ملی‌گرا؛ با این همه، هر رقمی که در ایران صرف ترویج شعائر حسینی می‌شود مستقیم در جیب تحکیم انسجام ملی می‌رود، و تو بگو: ملت‌سازی…

###

گفت: پیاده نرو، این دوچرخه‌ی مه را بخر و برو. گفت: خودم ابتدای دهه‌ی نود از مرز پیاده رفته‌ام. گفت: فریب پرچم‌های عزای این روستا را نخور، این‌ها پیش اسلام وهابی بوده‌اند. گفت: این شعائر محرم در اصل سوگ سیاوش بوده است. داشتیم جدا می‌شدیم گفت: نائب زیارت ما در کربلاء باشید…

###

چفیه‌ام هنوز روی موهای خیس از حمام در آمده‌ام بود که یک پیرزن با هیأت نمادین زن لر در چهارچوب در ظاهر شد.‌ جا خوردم. میزبان گفت: مادرم می‌خواست شما را ببیند. خبردار شده بود که پسرش میزبان یک زائر پیاده‌ است و آمده بود تا نیابت در زیارت بدهد…

###

در حاشیه‌ی جاده‌ی نهاوند به صحنه به زیارت سردار شهید فاتح ایران، نعمان بن مقرن رفتم. هم‌آن طور که در این سفر شهر به شهر و روستا به روستا به زیارت شهدای آرمیده در کنار جاده‌ی پیاده‌ی عتبات عراق و حجاز و شام رفته بودم…

###

نهاوند پس از هزار سال ام‌روز و هر روز هنوز زیر بار شکست ایران‌شهری‌ها از اسلام‌شهری‌ها است، و هنوز با آن کنار نیامده است؛ یعنی در کمربندی برهوت شهر هم که سر پا با یک راننده‌ی عبوری صحبت کنی، پس از یک‌چند جمله به آن جنگ سخت ۲۵ به‌من می‌رسی…

###

به برخی شهدای مسیر بیاده از خانه به عتبه از دور سلام می‌دهم و رد می‌شوم؛ مانند شهدای گم‌نام بام اراک. این سال‌ها اما هر بار بالای سر شهدای گروه ابوذر نهاوند رفته‌ام. جوان‌هایی که در ناامیدترین روزهای نهضت، انقلاب را از درون خود شروع کرده بودند تا سال‌ها بعد به بیرون هم برود…

###

شریان‌های سیاه مرثیه، پیاده از خانه به صبح اربعین عتبه‌ی کربلاء، قلب امت، می‌رود و شریان‌های سرخ حماسه‌ی خارج شده از آن، عصر اربعین پیاده‌روی به قدس را شروع می‌کنند. این دلیلی بود که از رفقای کرمانشان خواستیم تا یک پرچم فلسطین به کاروان پیاده‌روی عمیق تب‌ریزی‌ها برسانند…

###

شب هفتم سفر است و من هنوز پتوی نجاتم را از ته جیبم در نیاورده‌ام و تایش را باز نکرده‌ام؛ حتا در ارتفاعات اراک و همدان. این یعنی تابستانی گرم و سخت در عراق در انتظار ما است…

###

شب‌ها برای رفع پادرد روغن سیاه‌دانه می‌مالم و برای دفع گزش حشره، روغن رزماری؛ و این دومی را ام‌سال یادم رفت تا هم‌راه بیاورم. خوش‌بختانه پشه‌های ایران تا این جای کار سخت‌ نگرفته‌اند و اولی را جای دومی پذیرفته‌اند…

###

از عراقی‌ها آموختم که دشداشه پوشیدن در پیاده‌روی، عایق سبکی برای گرما و سرما است. آن چه می‌ماند آن است که دشداشه‌ی آخوندی، که زیر قبا و لباده پوشیده می‌شود و چسب‌تر است، را اگر بپوشید گام‌هاتان در پیاده‌روی تند تا نهایت از هم باز نمی‌شود و باید دامن به کمر بزنید…

###

اگر دشداشه‌ی آخوندی و حتا دشداشه‌ی معمولی می‌پوشید هم‌واره به یاد داشته باشید که در هن‌گام رد شدن از جو‌ب‌ها پای‌تان به قدر دهانه‌ی دشداشه باز می‌شود و نه دهانه‌ی گام‌هاتان، و با اشتباه در این محاسبه ممکن است که در جوب سقوط کنید…

###

نهاوند هم‌آن وضعیت هویت چندپاره‌ی ایرانی‌ها است؛ غرب شهر روستایی به نام سعد وقاص است و غرب‌تر به نام پی‌روزان…

###

گردنه‌ی سخت‌گذر آورزمان به ما می‌گوید: ساسانی‌ها از گنده‌بازی‌شان برابر سپاه مسلمان‌ها شکست خوردند. ارتش دوم جهان شاید در شأن خود نمی‌دید که جنگ را از رزم متعارف در دشت سهل غرب نهاوند به رزم نامتعارف در کوه‌های سخت شرق بکشاند و ماه‌ها عرب‌ها را بفرساید؛ و شاید ایمانش را نداشت…

###

این روزها که در پیاده‌روی در خاک ایران آب و خوردنی را می‌خریم و این جا و آن جا می‌خوابیم و حمام می‌رویم تازه می‌فهمیم که خاصیت موکب‌های اربعین آب و خوردنی دادن و جای خواب و حمام یافتن نیست. موکب‌های پیاده کانون‌های تجمع مؤمنین برای دادن روحیه و گرفتن توان برای ادامه‌ی مسیر است…

###

ظاهر موکب‌های مسیر اربعین آن است که خوراک و نوشاک زائر پیاده را مهیا می‌کنند؛ باطن موکب‌های مسیر اربعین، به خصوص آن‌ها که در خاک ایرانند، شبکه‌ی درشت تربیتی نوجوان‌ها در هیأت خادم است…

###

صداش شبیه بلندگوی گشت پلیس بود اما فارسی نمی‌گفت. به صداش که از پشت نزدیک می‌شد گوش گرفتم: إشلونک؟ او هم دشداشه و دستار را دیده بود. آمد و رد شد. فروشنده‌ی دورگرد بود که در بار خودروش تا سقف سبد گوجه‌فرنگی بار زده بود…

###

این کامیون‌هایی که بار موکب‌ها را به عراق می‌برند اگر می‌دانستند این پرچم‌های سرخ که یک در میان زده‌اند و باد می‌دهند چه روحیه‌یی به زائران پیاده در جاده‌های برهوت ایران می‌دهد، در زدن جفت و طاق آن کاهلی نمی‌کردند؛ و هم‌این است پرچم ایران زدن در جاده‌های بی‌آبان عراق…

###

آن غروب‌ها که آف‌تاب پشت کوه‌ها گم می‌شود اما به موعد شب‌مانی آن روز نمی‌رسیم و در تنهایی خسته و خسته‌تر می‌شویم و تاریک و تاریک‌‌تر می‌شود، یاد جناب موسا می‌آید و می‌رود، که چه دل بزرگی داشت که با اهلش به بی‌آبان تاریک آمده بود و آن‌ها را پی آتشی در بوته‌یی در جا وا نهاده بود…

###

موعد شب‌مانی روز سومم آن روستای سرسبز، نرسیده به ملایر بود. از هر که پرسیدم اما گفت: نرو. نفر آخر گفت: خاشق‌چی می‌شوی. آن روستا در استان همدان گویا به زاغه‌ی سلاح و باران‌داز مواد معروف بود…

###

گفت: عرب‌های مسلمان که ایران را فتح کردند نام روستای ما از گوراب، جوراب شد. گورآب یعنی جایی که به قدر رد شدن یک گور آب دارد، مانند میش‌آب. گفت: ام‌سال با پی‌گیری‌های و نامه‌نگاری‌هامان دوباره از جوراب، گورآب شده‌ییم؛ پی‌گیری هزارساله، خداوندگاران پشت‌کار…

###

آب‌ریزهای آخرین موکب استان همدان یک در میان از مدار کار بیرون است. یک‌دو تاشان شاید بالا زده است و پشت یک‌دو تاشان صف است. به آخری اشاره می‌کند: آن یکی هم اشکالی ندارد، فقط در ندارد…

###

انتهای تنگه‌ی آورزمان جاده را خالی دیده است و پیکان خسته‌اش را وسط دوربرگردان نگه داشته است و عرب‌ها را شتم می‌کند. انتظار زیادی از مخاطبان این ماه‌واره و آن کانال است، اما کاش دقت داشت که عرب‌ها از غرب به شرق در ایران پیاده‌روی می‌کنند و نه از شرق به غرب…

###

می‌پرسم: عراقی‌ها در چه فصلی برای زیارت پیاده‌ی مشهد روی جاده‌های همدان می‌رسند؟ می‌گوید: همیشه، تابستان، زمستان؛ پارسال از وسط برف‌ها پیاده می‌رفتند؛ یکی‌شان هم‌این جا بی‌هوش شد و امداد خبر کردیم. گوش‌هایم شل می‌شود…

###

پیاده‌روی اربعین در ایران فرصت کشف مناسک و مراسم آن از نو است: از چه سفر تنها کراهت دارد؟ از چه خواب نوشین بام‌داد رحیل، باز دارد پیاده را ز سبیل؟ از چه الرفیق ثم الطریق؟ از چه پرچم می‌کوبند؟ از چه هیاهو می‌کنند؟ از چه به زور به تو می‌خورانند؟ از چه اصراری به پیام دادن ندارند…

###

موکب دولتی و سه‌لتی به فرموده بر پا می‌شود و جمع می‌شود. موکب مردمی اما به اعتبار اجتماعیش پهن و جمع می‌شود. موکب مردمی خروجی غربی شهر پی‌روزان وسط سختی اقتصادی این روزها کار را تعطیل نکرده بود و فقط جای ناهار معمول لقمه‌ی سیب‌زمینی می‌داد، و چای و آب…

###

هویت‌طلبی کردها و ترک‌ها و عرب‌ها در هیأت تجزیه‌طلبی سخت از ایران را دیده‌ییم. هویت‌طلبی لرها هر از گاه در هیأت تجزیه‌طلبی نرم خودش را نشان می‌دهد؛ از چه؟ از اسلام…

###

سال نودو‌شش شاید نخستین برخورد میدانی ما با ماهیت لر کافر بود که نامی برای آن نداشتیم و سپس سال نودوهشت تا اوجش در سال صفریک. نرم بودن ماهیت تجزیه‌طلبی و هویت‌طلبی این جریان باعث بود تا محفل‌های امنیتی که عادت به برخورد با تجزیه‌طلبی سخت سرزمینی داشتند درکی از آن نداشته باشند…

###

دو پاره بودن کردها و ترک‌ها و عرب‌ها و حتا بلوچ‌ها به شیعه و سنی باعث آن بوده تا رقابت مذهبی طرفین هویت ایمانی آن‌ها را تقویت کند، اما درون لرها هم‌چه چیزی نبوده است. ضریب دادن به طائفه‌ی پشه‌یی‌ها در خراسان، تنها لرهای سنی، آیا سویه‌ی شیعه‌تبار را به تحرک خواهد آورد؟ یا چه…

###

مهدی یراحی کافر است؛ اعرابی است؛ هم‌پای پدربزرگش ابوسفیان و مادر بزرگش هند؛ صاحب آن پرچم جنبش فواحش بر سر در خانه‌اش…

###

از مطرب مؤمن در نمی‌آید؛ ملحد تا دل‌تان بخواهد…

###

آدم سالم ساز دستش نمی‌گیرد…

###

بالای گردنه‌ی آران، خودروشان را نگه داشته بود و صندوق را بالا زده بود. آمدم رد بشوم که نگهم داشت و با تحکم به من میوه و آب یخ داد و برای تعارفم تره خرد نکرد. شست مادر متحکم ایرانی خبردار شده بود که این زائر پیاده اگر در این شیب و باد و داغی، خنک نشود، گرمازده شدنش ردخور ندارد…

###

باد گرم به دهانم می‌زد و زبان و کامم مانند چوب خشک می‌شد. با یک بطری بنفش‌رنگ از خودروش در آمد؛ خداخدا کردم که آب‌جو نباشد که احتیاط دارم و نمی‌خورم، هر چند گفته می‌شود عطش‌شکن است. آب سرد بود که در بطری آب‌میوه ریخته بود؛ و می‌خواست برای کودکش دعاء کنم…

###

از زمانی که به ستاد شورای عالی انقلاب فرهنگی در طهران رفته بود هم را کم‌تر می‌دیدیم. با رفقای آن مرکز مطالعات راه‌بردی به کربلاء می‌رفت و چه با دقت مه را ته آن نمازخانه‌‌ی گرم و شلوغ یافته بود. نماز مغرب و عشایش را که خواند هم‌آن طور درازکش بیست‌ دقیقه مصاحبه‌ی تحلیلیش را گرفت…

###

بی برخورد ماندن بی‌ناموسی آن مطرب جنبش فواحش در استان خوزستان به ما می‌گوید که آن ناموس‌پرستی‌های دسته‌جمعی آن جا چه قدر بدویت پلاستیکی است و چه قدر باورمندی اسلامی…

###

کنسرت کانون کفر است…

###

عراق کفی است و طول مسیر مسأله است. مسأله در پیاده‌روی اربعین در ایران اما بیش‌تر پستی و بلندی‌ها است. هم‌این است که آمار گردنه‌های رفته و مانده را با دقت داریم اما مسافت رفته و مانده تا مرز را به نقشه‌ها و نوشته‌های راه سپرده‌ییم…

###

آن بی‌دینی که تفنگت را زمین بگزار را خوانده بود را اگر سر جایش نشانده بودیم، این بی‌دین با روسریت را بردار سر بلند نمی‌کرد…

###

امدادگر پای‌گاه جمعیت هلال احمر در صحنه از زائری هندی می‌گوید که از حیدرآباد شروع کرده است و با عبور از مشهد و ری و قم، از روی هم‌‌این جاده‌ی خسروی به کربلای عراق می‌رود…

###

می‌دانستیم که عقب‌روی عراقی‌ها در شروع پیاده‌روی عمیق اربعین در رأس‌البیشه و حتا زاخو متوقف نخواهد ماند. میزبان‌مان در بی‌ستون از زائرهای پیاده‌ی عراقی می‌گوید که با شروع از مشهد مقدس، هم‌این چند روز پیش از آن جا رد شده‌اند…

###

از استان قم هر چه به استان‌های مرکزی و همدان و کرمانشان آمده‌ییم فاصله‌ی مجتمع‌های بین‌راهی بیش‌تر و بیش‌تر شده است و خدمتی که می‌دهند گاه تنک‌تر. آخرین مجتمع بین راهی که رفتیم بیرون صحنه بود و جدای جای‌گاه سوخت، تنها خدمتی که ارائه می‌کرد دادن یک شیلنگ آب بود…

###

بی‌خوابی در پیاده‌روی عمیق اربعین به خواب‌آلوده بودن پشت فرمان می‌ماند. یک لحظه‌هایی چشم‌هایت می‌رود و از لبه‌ی جاده به شانه‌ی خاکی جاده پایین می‌روی و گاه به خط سرعت جاده به راست می‌روی؛ این دومی را اگر در نیابی ممکن است بروی قاطی باقالی‌ها…

###

چند لحظه چرت کوتاه در هم‌آن حال حرکت پیاده روی جاده‌ کافی است تا خواب از سرت برود و قبراق در گرمای روز به پیاده‌روی اربعین تا ظهر و تا غروب ادامه بدهی؛ اما خوب باید لحظه‌یی کنار کپه‌یی خاک بایستی و تیمم کنی تا طهارتت در راه بر جا باشد…

###

پای‌گاه‌های امداد هلال احمر زیرساخت کاملی برای اسکان در قواره‌‌ زائرهای اندک پیاده از خانه دارد.‌ ام‌روز از یکی‌شان آب گرفتم و تا باطری گوشیم تجدید شود ساعتی را روی تختی چوبی بیرون اتاقک پای‌گاه خوابیدم…

###

زائر بیاده، در پیاده‌روی عمیق اربعین در پهنای خاک ایران تا عراق چه می‌خواهد؟ آب یخ، حمام داغ، چای شیرین…

###

نرسیده به کرمانشان نه تشنه بودم و نه خسته بودم و نه بریده بودم. راهم را به درون آن موکب مردمی وسط آن درخت‌های کاج کج کردم؛ تا قدری پرچم ببینیم و لطمیه بشنوم و زائر راهی کربلاء تماشا کنم، و دلم باز شود و ادامه بدهم…

###

ورودی محوطه‌ی تاریخی بی‌ستون هم‌آن قدر خلوت بود که ورودی امام‌زاده باقر از حجم زائر اربعین غلغله بود. از برابر در سرد و بسته‌اش که رد می‌شدم این جمله می‌آمد و می‌رفت: کوروش بخواب، حسین ما را بیدار کرده است…

###

نسخه‌ی خنک کردن با لواشک شکست خورد؛ لواشک به شدت آب می‌کشد و با بی‌آبی پیاده‌روی عمیق اربعین، دست کم در خاک ایران، نمی‌سازد. نسخه‌ی تازه‌‌ی بستنی حصیری را آزمون می‌کنیم و تا این جا بد نبوده است، مشروط بر آن که بعد خوردن با آب دهان‌شویه کنی…

###

صبح در آن موکب بیرون کرمانشان فهمیدم آدم نه تنها برای مزه‌ی چای موکب، که برای بوی روغن سوخته‌ی مطبخ آن هم دلش تنگ می‌شود…

###

در پیاده‌روی عمیق اربعین باطن نوشیدنی‌ها و نوش‌آبه‌های صنعتی به ظاهر می‌آید؛ از روز دوم‌سوم پیاده‌روی، زیر تیغ آف‌تاب جاده به وضوح مزه‌ی زهرمار می‌‌دهند…

###

هر جا که بشود پا کج می‌کنم و از روی پل‌های تاریخی آجری مسیر راهم را به کربلاء ادامه می‌دهم. احساس خوشی است هم‌بود شدن با علماء و عوامی که هزار سال روی این جاده، پیاده و سواره، از خانه تا عتبه رفته‌اند…

###

وزارت گردش‌گری به هم‌آن دلیل زائران کربلاء را در کاروان‌سرای راه کربلاء در محوطه‌‌ی تاریخی بی‌ستون اسکان نمی‌دهد که نماز جماعت را در مسجدهای تاریخی شیراز و اصفهان تعطیل کرده است…

###

جان‌مایه‌ی کنش معاصر وزارت گردش‌گری، معنازدایی از میراث تاریخی و سنت اسلامی بوده است…

###

این که دولتی‌ها به طور مطلق موکب‌داری نکنند، حرف اشتباهی است؛ چه برخی از نقاط امکان موکب مردمی را ندارند. حرف آن است که دولت میزبانی مردم در اربعین را نقض نکند‌‌…

###

آکادمی ایرانی مناسک اسلام را سلوک نمی‌کند، دست بالا به آن سرک می‌کشد…

###

مسجد مکی معبد سکولارها است…

###

روی جاده‌ی اربعین عده‌یی از زیارت پیاده و سواره‌‌ی ما آشفته‌اند؛ بوق می‌کشند و طعن می‌کنند، و دقیق‌ترین کاری که می‌کنند، زوزه می‌کشند؛ فشار بخور ناصبی، زوزه بکش سکولار…

###

موکب تیپ ۲۸۱ زرهی به نظر در ورودی شهرک سازمانی آن بر پا شده است. در ورودی آن چندان تحویل نگرفتند و فارسی که صحبت کردم یخ خادم‌های آن باز شد. هر چه نباشد ارتباط با اتباع بی‌گانه برای نظامی‌ها مجاز نیست…

###

در ورودی شهر کرمانشان در ابتدای چهارباغ میانی شهر، روی بدنه‌ی پل عابر پیاده اعلان مهدویت کرده بود، و نمونه‌ی شم‌شیر دادگسترش را هم نهاده بود که متأسفانه استحکام لازم را نداشت…

###

سنی‌های شهر کرمانشان به قرآن نگل قسم می‌خورند؛ هم‌آن قرآن تاریخی در آن روستای کوچک در مسیر پاوه. یارسان‌های شهر به چه قسم می‌خورند؟ درخت انجیر دم در خانه‌ی قطب‌شان…

###

با بار هندوانه و در خطرناک‌ترین جای جاده کنار زده بود و منتظر ایستاده بود تا به مه چای بدهد…

###

با یک پی‌کان خسته بود و یک بطری آب. دستش را رد نکردم‌. قدری خوردم و قدری روی چفیه‌ی روی سرم ریختم؛ و او رفت…

###

تنها کاری که می‌توانستم آن بود که بغلش کنم؛ هم‌آن کنار جاده‌ی شلوغ. گریه می‌کرد. می‌گفت: نمی‌توانم بیایم، مریض دارم. روشن کرد و راه که افتاد، فریاد زد: حاجی، من را فراموش نکن…

###

کف آن گندم‌زار گرم هر دومان سرمان را بسته بودیم و عصاء دست‌مان بود و نام‌مان مهدی بود. او چوپان روستای چغاصفر بود. در دمابانش را باز کرد و جلو آورد و فکر کردم آب می‌خواهد. می‌خواست آب بخورم…

###

در سینه‌کش گردنه‌ی چهارزبر زیر کومه‌شان گرمک دیم می‌فروختند. یک کف دست و سبز بود و مزه‌اش ملس بود. آن چند جوان کرد بی‌وقفه هم را سر کار می‌نهادند و دو به دو هم را ایستگاه می‌کردند. حواس‌شان اما بود که پر شیرین‌کاری‌شان به من زائر عابر نگیرد…

###

از تماشا کردن عکس شهدای عملیات مرصاد بر دیوارهای آجری یادمان آن، سیر نمی‌شوم. آدم‌هایی صبور که تا آخرین روز جنگ از نقد شدن شهادت‌شان ناامید نشدند و نکول نکردند…

###

آن‌ها که خانه‌شان روی جاده‌ی ابرشم است اما هنوز توان پیاده از خانه به عتبه رفتن را ندارند را توصیه می‌کنم از گردنه‌ی چهارزیر و یادمان عملیات مرصاد شروع کنند و مسیری که سال‌ها مرحوم سید علی اکبر ابوترابی می‌رفت را تکرار کنند؛ پس آن گاه سال به سال، شهر به شهر تا خانه عقب بیایند…

###

میدان در گاراژ کرمانشان نشانی خروجی شهر را از یک اف‌سر راه‌ور پرسیدم و حرف‌مان باز شد. گفتم: امام حسین سخت‌ترین کار را کرد و ما سخت‌ترین کار را برای او باید بکنیم. پرسیده بود: پیاده از خانه از چه به عتبه می‌روی…

###

دفعه‌ی پیش از کمربندی جنوبی کرمانشان آمدیم، در بغ‌داد به این فکر می‌کردیم که محله‌ی المنصور را با گام‌های پیاده‌های از خانه به عتبه از شهرهای ایران باید تبلیط کرد.‌این بار که از داخل شهر کرمانشان می‌آمدیم هم‌این ره‌یافت در باره‌ی محله‌ی کسرای کرمانشان می‌آمد و می‌رفت…

###

مطربی که ضد حجاب شرعی و شریعت محمدی می‌خواند را پیش از اقامه‌ی حد شرعیش باید با آف‌تابه در گردن در شهر چرخاند، روی الاغ، سر و ته…

###

آن که دغدغه‌‌ی شریعت دارد حقوق‌دان نمی‌شود. حقوق‌دان سوزن‌بان شریعت است…

###

شریعت‌ستیزها چه مطرب باشند و چه حقوق‌دان باشند و چه فل‌سفه‌خوان کف جامعه‌‌ی اسلامی دو گزینه بیش‌تر ندارند: گونی، گتو…

###

مردم شیعه‌ی کرمانشان ذبیحه‌ی یارسان‌ها را نمی‌خورند؛ دارم فکر می‌کنم که دوسه روز راه از کرمانشان تا کرند تا پاطاق را اگر یارسان‌ها روی مسیر پیاده‌روی اربعین موکب بزنند چه خواهیم کرد…

###

جای حقوق‌دان‌ها بنشانید درخت، و به جای سینماگرها و داستان‌نویس‌ها. مطرب‌ها؟ آن‌ها را ساعت نه بگزارید دم در…

###

به استفاده‌ی مجاهدین خلق در عملیات فروغ جاودان از تجربه‌ی سقوط قصر شیرین اشاره‌یی ندیده‌ام. نخستین مقاومت‌ها گویا در اسلام‌آباد، در بیست فرسنگی داخل خاک ایران، ثبت شده است و نه پیش از آن در مناطق سنی‌نشین و ایزدی‌نشین و یارسان‌نشین…

###

تنگه‌ی چهارزبر که تمام می‌شو تویی و یک دشت پهن تا شهر کرمانشان که نیروی گسترش‌یافته در آن را به این راحتی‌ها نمی‌توان جمع کرد. به تنگه‌ی چهارزبر می‌رسم و از کاسه‌یی حسن‌آباد که رد می‌شوم این می‌آید که گیر کردن آن ستون نظامی در ازدحام خودروهای مردم در حال فرار، امداد غیبی بود…

###

دانش‌گاه پای‌گاه دش‌من است؛ انتظار دارید از حضور نیروهای ما در پای‌گاه‌شان خوش‌حال باشند؟ یا چه…

###

وسط هفتادودوملت کرمانشان هیأت دارند و موکب زده‌اند‌ و در آمیزه‌یی از خاک و گرما در ورود اسلام‌آباد کار یاد جوان‌ها می‌دادند. حتا عضو مجمع فعالان مردمی اربعین نبودند و با آب و چای موکب‌شان را سر پا نگاه داشته بودند. نمونه‌یی از معکوس شدن روند کنش از مرکزگرایی در عملیات اربعین…

###

هم‌آن قدر که باد پیاده‌روی عمیق اربعین در جاده‌ها و گردنه‌های ایران را سخت می‌کند، ابر آسان می‌کند؛ با سایه‌اش. آن وقت تازه می‌فهمی از چه حضرت الاه بر سر بنده‌های برگزیده‌اش ابر سایه‌گستر می‌نهاده است…

###

گفت: با این همه ظلم چه طور می‌توان به زیارت رفت؟ در خروجی شهر از بقالیش آب خنک می‌خریدم. گفتم: هم‌این زیارت پیاده یعنی ما در هیچ حال تسلیم ظلم نمی‌شویم.‌‌..

###

سفر کربلاء سفر رنج است…

###

فراوان می‌شود که کسانی نگه می‌دارند و می‌خواهند تا جایی جلوتر و حتا تا مرز برسانندم. می‌گویم: نمی‌خواهم زیارت‌تان ناقص شود. در نمی‌یابند. توضیح می‌دهم: نائب زیارت شمایم و اگر با شما بیایم زیارت پیاده‌تان ناقص می‌شود…

###

لقد خلقنا الإنسان في کبد. زیارت پیاده از خانه به عتبه هیچ آنش تهی از رنج نیست؛ رنج‌آمیخته‌ترین مناسکی که می‌شناسم…

###

تا آن شب راننده‌های سبک و سنگین و شخصی و نظامی می‌ایستادند و می‌خواستند تا با آن‌ها سوار شوم و جلوتر بروم. او اما خودرویش را کنار خیابان خاموش کرد و با من پیاده مسافتی را تا نقطه‌ی چاووش شهر و حرم شهدای گم‌نام آمد…

###

نگه‌بان کارگاه عمرانی خط آهن کرمانشان به خسروی بود. می‌گفت: شب‌ها که در اختیار خودم استم، خودروم بر می‌دارم و از کرمانشان و اسلام‌آباد مسافر سوار می‌کنم و رای‌گان تا مرز خسروی می‌برم….

###

به هیأتش می‌خورد که فرمان‌ده پلیس منطقه باشد. نگران بود که تنها روی جاده‌ام. هم‌آن کنار جاده قدری صحبت کردیم. گفت: من دوره‌ی کویر دیده‌ام. نیم‌ساعت بعد با راننده‌اش کنارم ایستاد: قدری آب یخ و خوردنی خنکی گرفته بود. او که رفت هوا رو به غروب بود اما دیوارهای شهر دیده می‌شد…

###

شام موکب سپاه کرند عدس‌پلو بود. بیش‌تر اما آن جا بودم تا وسط زائرهای اربعین باشم. ظهر هم وقتی جاده‌ی داخل شهر اسلام‌آباد به کمربندی شهر که خودروی‌ها زائرهای اربعین روی آن بودند رسید هم‌این بر زبانم بود: زائرهای نازنین اربعین…

###

آن قهوه‌خانه در دل دره‌ی پاطاق هر چه بود حزب‌اللهی نبود و این را از دیوارکوب‌هاش می‌شد فهمید. دو دیوارکوب در دوطرف اما جلب توجه می‌کرد: ستارخان، حاج قاسم…

###

یک اتاق گلی دودزده، وسط باغی سبز شاید گردو؛ در ناکه‌جایی نزدیک روستای ارکوازی. دور نشسته بودند و در آن تاریک‌روشن قلیان می‌کشیدند و گوشی‌هاشان را بالا و پایین می‌کردند. به من هم تعارف کردند؛ من اما آب پرتقال باز کرده بودم و می‌خوردم…

###

عصرها که در مسیر خسته می‌شوم، هر از گاه پلاک خودروهایی که از کنارم می‌گذرند را ریز می‌شوم. شماره‌های محلی به کنار، دیگران کمابیش معنای زائر اربعین می‌دهند. میان آن‌ها ایران ۱۶ اما بسی بیش‌تر توان‌اف‌زا است…

###

کنار سیطره‌ی کل‌داوود کنار خودروش ایستاده بود و منتظرم بود. پرسید: مه را به خاطر می‌آوری؟ و نشانی ظهورآباد پای گردنه‌ی توره را داد که با هم صحبت کرده بودیم؛ صبح روز پنجم سفر. در این فاصله کارش جور شده بود و گذرنامه‌اش آمده بود و با خان‌واده به مرز خسروی می‌رفتند…

###

بریده بودم؟ نمی‌دانم. هر چه بود پیش از ظهر روی یکی از تخت‌های آن قهوه‌خانه خوابیدم و پس از نماز دخل یک دمابان چای را در آوردم. شک داشتم که این تغییر و تأخیر درست بوده باشد تا در درختی ساکت و خلوت تنگه‌ی پاطاق گوشیم زنگ خورد؛ لحظه‌هایی بعد قبراق روی آنتن زنده‌ی شبکه‌ی افق بودم…

###

ایده‌ی تبلیغ تشیع با لفه‌ی دوپیازه‌ی سیب‌زمینی و گوجه در شهر سنی‌نشین و سلفی‌زده‌یی چون سرپل‌ذهاب بسی درخشان است؛ که البته در شکل و اجراء مدیون مناسک اربعینیم…

###

گفت: اسمم را بنویس. گفت: به کربلاء که رسیدی بگو گناه من چه بوده است که نمی‌توانم بیایم. پزشک‌ به خاطر بیماری قلب از گرما و فشار و ازدحام منعش کرده بود. گفتم: دعا می‌کنم حضرت سیدالشهداء دستش را روی قلب شما بگزارد…

###

پیاده‌روی اربعین از حضرت حسین به ما چه می‌آموزد؟ کرامت؟ استقامت؟ به گمانم: رنج‌آگاهی؛ اختیار رنج با چشم‌هایی گشوده…

###

ولایت منفرد فقیه یک عنوان دیگر هم دارد: مرکزگرایی فقهی…

###

پیاده از خانه؛ به روایت محمد مهدی فاطمی صدر. ۸ شهریور ۱۴۰۲؛ برنامه‌ی در مسیر حسین، شبکه‌ی افق سیما…

https://cdn1.iribtv.ir/mp4/20230830/ofogh/2023-08-30_14-31-00.mp4

توضیح : پیوند بالا برای دریافت همه برنامه با جم حدود 400 مگابایت است… برای شنیدن 4 دقیقه گفتگوی استاد فاطمی صدر با این برنامه روی پیوند روبرو بزنید : پیاده از خانه؛ به روایت محمد مهدی فاطمی صدر. ۸ شهریور ۱۴۰۲؛ برنامه در مسیر حسین، شبکه افق

###

یک‌چند دقیقه‌‌ی پیش کنار زده بودند و صندوق عقب را بالا داده بودند. به‌شان که رسیدم سلام کردم و تعارف کردند. یک‌چند دقیقه‌‌ی بعد لقمه دست به دست می‌کردیم و نشانی دادن‌مان تا محله‌های قم و طهران رفته بود و می‌خواستند نفر چهارم خودروشان باشم. پیاده‌روی اربعین پهنه‌ی زودآشنایی است…

###

پشت لباس‌شان عنوان پویش کرمانشاه دروازه‌ی کربلاء نوشته شده بود. پیش از آن‌ها اما دوچرخه‌سوار پیشین با عنوان من طهران إلی کربلاء روی بسته‌ی بارش از کنارم رد شده بود…

###

آدم‌های مدرن از تنها شدن با خودشان می‌ترسند؛ هم‌این است که حتا زیر دوش موسیقی می‌شنوند و یا زندان انفرادی شکنجه‌شان می‌کند. پیاده‌روی عمیق اربعین اما روزهای فراوان و ساعت‌های فراوان کف کوه و بی‌آبان تو را با خودت تنها می‌کند؛ و این شروع بسی اتفاق‌ها است…

###

جاده‌های دوخطه‌ی استان کرمانشان یک خط کندروی کشاورزی هم دارند. فائده‌ی این خط آن است که خودروها از خطوط دیگر وارد آن نمی‌شوند و می‌توان بر آن پیاده‌روی کرد و به شانه‌ی خاکی ناهم‌وار نرفت…

###

تکیه‌ی کلام‌شان این است: ایمان مردم کم شده است. و اشاره‌شان به گرانی‌های ام‌سال است و شهرآشوبی‌های پارسال. و انتظار داشته‌اند که جاده‌ی سواره‌های اربعین را خلوت ببینند که نمی‌بینند و پیاده‌ها را هم باید ببینند؛ و خوب این کلافه‌شان می‌کند…

###

در خلوتی اول صبح، بیرون شهر صحنه گرفتار یک گله سگ ول‌گرد شده بودم. تلاش می‌کردم با عصایم بتارانم‌شان اما از رو نمی‌رفتند. یکی از محلی‌ها با خودرویش رد می‌شد و شل کرد و آرام میان من و آن‌ها راند تا بتوانم از آن‌ها فاصله بگیرم. از رفع خطر که مطمئن شد بی حرف گازش را گرفت و رفت…

###

بسی از یارسان‌های شهر صحنه گویا امام علی بن ابی طالب را خدا می‌دانند‌. با این همه، هم‌دلی‌شان با زائران پسر خداشان چندان رنگی ندارد، و این برایم عجیب است…

###

پسر از خان‌واده‌ی یارسان بود و مسلمان شده بود و طلبه، و طرد شده بود. پدر که فوت کرده بود را با سنت اسلامی کفن و دفن کرده بود، با وجود همه‌ی شم‌شیرکشی‌های عموها و دیگر هم‌کیش‌های سابق…

###

اهل حق خواندن یارسان‌ها کاری از سنخ یمانی خواندن بیست‌وچهارامامی‌ها است. ما اگر شما را اهل حق و یمانی می‌دانستیم که دعوایی نداشتیم…

###

سویه‌یی از یارسان‌ها را مسلمان باید دانست و سویه‌یی از آن‌ها با باور به تناسخ و علی‌اللهی کافرند. می‌گفت: بسی از نسل تازه‌‌ی یارسان‌ دیگر آن باورها را ندارند و حتا در ظاهر هم آن سبیل معروف را نمی‌گزارند. دارم فکر می‌کنم که یارسان‌های کافر برای ما خطرناک‌ترند یا سکولارهای کافر…

###

وضعیت سخت اقتصادی با موکب‌های اربعینی در ایران چه کرده است؟ موکب‌های دولتی کرکره‌شان پایین بود. موکب‌های مردمی بیش‌تر شده بودند با محتوای ساده‌تر.‌ بسنده به آب و چای و جای خواب معمول بود و ناهار و شام ندادن. راه‌ آن موکب دم تنگه‌ی کل‌داوود هم نان لواش و گوجه‌ی فرنگی محلی بود…

###

با خودروی پایه‌بلندش روی جاده‌ی بی‌ستون پی زائرهای پیاده‌ی عتبات بود. خانه‌‌ی برادرش در آن روستای باصفاء هم مضیف زائرهایی بود که پذیرایی می‌کردند. انتظار این یکی را اما نداشتم. گفت: ما یک صندوق داریم که به زائرهای عابر پول دستی هم می‌دهیم…

###

زنگ زده بود و استخاره می‌خواست و مصحف هم‌راه نیاورده بودم. از آن جوان پرسیدم. گفت: هم‌این سربالایی را برو تا به داخل روستا برسی. آن جا زنگ یک خانه را بزن و نشانی فلانی را بگیر که کلیددار حسینیه است. قدری امیدوار شدم. پیش از این فکر می‌‌کردم که چیزی بیش از جمع‌خانه نداشته باشند…

###

به آن کاروان پیاده از طهران، در همدان تعدادی خانم هم ملحق شده بود. به یکی از رفقای کرمانشان گفتم تا به‌شان به تعداد پوشیه برساند، تا هم در رسانه‌‌ی ایران و هم جاده‌ی عراق راحت باشند. در کرمانشان گفتم تا هزینه‌اش را بدهم. گفت: تا برسید، بانی پیدا کرد. نذر نقاب در مسیر اربعین…

###

موکب‌های ایرانی این سال‌ها برای زائرهای سواره ساخته شده‌اند و برای زائرهای پیاده مناسب‌سازی نشده‌اند.‌ زائر پیاده نه زانو دارد و نه کمر، و میز و صندلی پذیرایی به کارش نمی‌آید و پی جایی است که بتواند پا دراز کند یا دراز شود. موکب هم بر جاده باید باشد و نه در عمق و در سربالایی…

###

پرسیده بودند: از چه گزارش نمی‌دهید؟ احساس می‌کردم حرفش آن است که خانم‌های متشرعی که در آن هیأت و‌موکب فعال استند خوش ندارند تصویرشان روی میز مدیران شهر دست به دست شود؛ و قید گزارش دادن را زده بود. این حد از انضباط در مبانی شاید تنها از یک طلبه‌ی حوزوی با پدری ارتشی بر می‌آمد…

###

شهر که شلوغ شود، حقوق‌دان‌ها از شرع صحبت می‌کنند…

###

مدرسه‌ی شرعیه‌ی سرپل‌ذهاب موکب اسکان طلبه‌های شهرهای مختلف شده بود که از مرز خسروی به اربعین عراق می‌رفتند. توانایی مدیر و ارکان آن از تغییر وضعیت از پختن املت ربی به پخت و پز تحلیل‌های پیش‌رفته از جریان‌های مذهبی در شهر و استان حیرت‌آور بود…

###

از گردنه‌ی قراویز بالا می‌آیم و دلم با شهید حاج حسین همدانی است؛ زادگاه لشکر انصارالحسین زیر پایم است‌. حاجی حجت آن است که سرنوشت را برای ما نوشته‌اند و اگر نه به شهادت رساندن جان از میان این همه نشد، نشد است…

###

غروب بازی‌دراز در مسیر اربعین را که می‌بینیم فکر می‌کنم چه کسانی این غروب را از روی آن ارتفاع دیدند و به آرزوی دور به کربلاء رسیدن فکر کردند، چه رسد به پیاده رسیدن: محسن حاج‌بابا، رسول حیدری، علی موحد دانش، محسن وزوایی، مجید فتحنایی، اصغر وصالی، علی اکبر شیرودی، غلام‌علی پیچک…

###

در خیابان اصلی قصرشیرین، کشاورزهای شهر میهمان چای موکب کشاورزهای رودسری استند و حرف به سرعت به برنج رفته است. من از عکس‌هایی که روی گوشی از شالی‌زارهاشان به هم نشان می‌دهند چیزی در نمی‌یابم اما قصرشیرینی دست آخر دست تسلیم بالا می‌آورند؛ می‌گویند: اما بادنجان این جا بی‌نظیر است…

###

نرسیده به قصرشیرین آبم ته کشیده است. به پای‌گاه جاده‌یی ۱۱۵ رسیده‌ام. می‌خواهم بگویم: یک گرمازده‌ی خودمعرفم و می‌خواستم خودم بیایم و نه این که شما بالای سرم بیایید. نمی‌گویم. می‌خواهم بگویم: با یک بطری آب که مبانی روائی پیاده‌روی اربعین کسی را انکار نمی‌کنند. نمی‌گویم…

###

قرار بود با استاد علی به خانه‌‌شان در روستای سیدایاز بیایم تا قدری استراحت کنم و قدری خنک شوم، اما بحث به خاطرات او از جنگ و از زلزله رفته است. می‌گوید: قصرشیرین تا یک‌دو سال پس از جنگ در اشغال عراق بود و چهار سال پس از پایان آن اجازه دادند به روستامان برگردیم و بازسازی کنیم…

###

آخرین موکب شهر قصرشیرین به طرف مرز، موکب گرگانی‌ها است، که خادم سنی هم دارد. می‌گویم: سال بعد جمع کنید و با هم‌این ترکیب مشترک بروید در یک منطقه‌ی مشترک عراق موکب بزنید: فاو، بصره، بطحاء، بغ‌داد و حتا سرپل‌ذهاب و کرمانشان ایران…

###

می‌گوید: هن‌گام زلزله رفتیم تا در مناطق سلفی‌نشین سرپل‌ذهاب آواربرداری کنیم اما از برخی خانه‌ها آرپی‌جی در آوردیم…

###

این که داعش تا پشت مرز خسروی آمده بود را شنیده بودم. این که زخمی‌های ایرانی داعش برای درمان به داخل خاک ما می‌آمدند و حتا برخی‌شان اهل هم‌این منطقه بودند تازه بود…

###

تا هن‌گامی که حاکمان حجاز و امارات به شبکه‌سازی امنیتی در دهانه‌ی جاده‌ی راه کربلاء در کرمانشان مشغولند، این آتش‌بس ما و آن‌ها چیزی بیش از صلح حدیبیه با مشرکان خطرناک مکه نیست…

###

وانت قرارگاه شهید حاج احمد متوسلیان در خیابان اصلی قصرشیرین از کنارم رد می‌شود؛ با باری از سنگ ابزارخورده. به ذهنم می‌رسد سال‌ها پس از زلزله‌ی سرپل‌ذهاب گویا این‌ها هنوز مردم منطقه را رها نکرده‌اند و پای کار آن‌ها مانده‌اند…

###

طی سال‌ها دست‌گاه فرهنگی ما به مراتب در حال بازتعریف خود با پیاده‌روی اربعین بوده است. با این همه، با وجود هم‌بودی‌های عمیق این دو عملیات، اراده‌یی برای اندماج راهیان نور و پیاده‌روی اربعین از کف یادمان‌های آن در منطقه تا ته ستادهای راه‌بری آن در پای‌تخت به چشم نمی‌آید…

###

عراقی‌ها هم در پیاده‌روی اربعین پیام می‌دهند، اما دریافته‌اند که با یک حرکت مواجه استند و هم‌این است که خلاف ما روی نشاندن زائر و نوشتن برای او اصرار ندارند؛ به هم‌این راحتی هر سال در هم‌این قصیده‌ی لطمیه‌ها از سطح برنامه تا رویه تا بینه را می‌‌خوانند و می‌شنوانند، و می‌روند…

###

کانال آب‌رسانی روستای سیدایاز بتنی بود؛ موازی آن، کانالی آجری بود که از هزار(ها) سال پیش هم‌این تکلیف را بر عهده داشت و اکنون از خدمت خارج شده بود و میراث تاریخی بود؛ سازه‌های آبی قصر شیرین…

###

اهل کرمانشان بود و در قصرشیرین موکب داشت. گفت: پری‌روز در تنگه‌ی پاطاق دیدمت و دی‌روز بیرون از سرپل‌ذهاب. ام‌روز نرسیده به خسروی اما مفصل ایستادم و پویش پیاده از خانه را برایش توضیح دادم. گفتم: در کرمانشان آماده‌ی پذیرایی از زائرهای اروپایی و ترک و روس اربعین باشید…

###

خسروی هفت‌هزار سال است که مرز است. هم‌این است که دی‌روز در قصرشیرین و ام‌روز در خسروی وضعیت شهر طبیعی بود و رفت و آمد روان بود و اثری از تنش به چشم نمی‌خورد، چه رسد به وضع بحران‌زده‌ی آن مرزهای پایین‌تر که به شهر جنگ‌زده مبدل می‌شدند…

###

مرزها در عملیات اربعین کانون بحرانند، چه دولتی‌ترین نقطه‌ی کارند. از مرز هر چه به عمق می‌رویم و کار به دست مردم بر می‌گردد، تنش کم‌کم ته می‌کشد…

###

اف‌سر عراقی می‌پرسد: عربی بلدی؟ می‌گوید: تا ده روز دیگر هم به کربلاء نمی‌رسی. و تکیه‌کلام‌شان هم این جا حضور داعش است. چفیه را خیس می‌کنم و روی سرم دستار می‌بندم و از سیطره به جاده می‌زنم…

###

پیاده از خسروی تا خانقین و از آن جا به طرف بغ‌داد که بیایی تازه در می‌یابی از چه در جنگ هشت ساله از کار در این دشت صاف به سراغ زمین پیچیده‌ی خوزستان و جنوب عراق رفتیم. بدون زرهی و پشت‌بانی هوایی رسیدن به بغ‌داد از این محور تخت کمابیش نشد بود…

###

طول مسیر از منذریه تا خانقین تا پس‌آی آن نیروهای حشدالشعبی تأمین جاده را به عهده دارند‌ و تپه به تپه گسترش یافته‌اند. تنها تفاوت‌شان با گذشته این شده است که زیر چادر گرما می‌کشند و نه زیر آس‌مان، و این گونه مرز خسروی را برای ما شبانه‌روزی کرده‌اند…

###

این جا، در شرق دیاله، تنها راه خلاص شدن از گرما خوابیدن و خاموش شدن است…

###

ما زیاد در عراق چرخیده‌ییم و زیاد با عراقی‌ها چرخیده‌ییم، اما تصویرهای این جا و آن جای حاج قاسم باعث می‌شود تا در مسیرهای بی‌آبانی استان دیالی و موکب‌های هر از گاه آن احساس غربت نکنیم، چه رسد به زائرهای عادی ایرانی.‌‌..

###

در موکب طائفه‌ی زرکوشی‌ها نشسته بودم و حجم انبوه زائرهای ایرانی را تماشا می‌کردم. برای آن زائر ایرانی که حمرین را نمی‌شناسد و جغرافیای مذهبی و سیاسی آن را نمی‌داند به سختی می‌توان توضیح داد هم‌این توقف کوتاه و لفه‌ی مرغ گاز زدن در این جا چه امنیت‌سازی عظیمی برای شیعه‌ها می‌کند…

###

کردهای فیلی، کرد جمع عرب‌ها و عرب جمع کردهایند. شاید به جهت شیعه بودن‌شان است که بدنه‌ی کردهای عراق آن‌ها چندان کرد نمی‌دانند…

###

هم‌این حضور سواره‌ی ایرانی‌ها در مسیر خسروی به بغ‌داد در خانقین و حمرین و حتا مقدادیه کافی است تا در وزن‌کشی سیاسی، شیعه‌ها برابر سنی‌ها و کردهای منطقه جاسنگین بشوند. این دلیل ساده‌‌ی آن است که از چه اهالی این جا با زائرهای ایرانی اربعین مانند سرمایه‌‌ی راه‌بردی برخورد می‌کنند…

###

یانکی‌ها عراق را از بعثی‌ها گرفتند و مکتبی‌های عراق و ایران از یانکی‌ها پس گرفتند؛ آن جنگ اول بسی روایت شده است و این جنگ دوم را در ایران کسی نگفته و نخوانده است…

###

هنوز مانده به بغ‌داد، به پدر زنگ زدم. از سلام که رد شدیم آن چه می‌شنیدم قدری برایم غریب بود؛ روزها بود که تنها به فارسی نوشته بودم و هر چه گفته بودم به عربی بود…

###

رنج زیارت اربعین شکننده و سازنده است. در موکب‌های مسیر از کرمانشان تا خسروی تا بغ‌داد هر از گاه با خان‌واده‌هایی که برای نماز و آب و چای پیاده شده‌اند هم‌کلام شده‌ام و در بس‌یاری با فرزندان نوجوان‌شان. در کم‌تر حالتی یک نوجوان را تا این پایه می‌توان هم‌دل و دعوت‌پذیر یافت…

###

نسخه‌ی پیاده‌روی اربعین پذیرش رنج به جای گریزش از آن است…

###

چند جوان سرزنده و خوش‌حال عراقی با نیم‌شل‌وار و سر و وضع بغ‌دادی آمده بودند تا آن کباب‌پز ترکی را از آن موکب که کار ام‌سالش تمام شده بود بار وانت کنند؛ موکب را جمع می‌کردند. یکی‌شان اشاره کرد که به کمک‌شان بروم؛ آن یکی با سقلمه‌یی برش گرداند؛ یعنی: از زائر نباید کار کشید…

###

وارد عراق که شدیم نزدیک به یک هفته از رفتن زائرهای پیاده و موکب‌های خدمت به آن‌ها روی جاده، می‌گذشت. و آن چه مانده بود موکب‌های خدمت به زائرهای سواره در فاصله‌های طولانی روی جاده بود. اکنون در بغ‌داد اما فاصله‌ی ما با زائرهای پیاده و موکب‌های آن‌ها نزدیک به یک روز است…

###

نیروهای پلیس عراق آرایش گرفته روی جاده‌ی بغ‌داد در آن موکب استراحت می‌کردند؛ بعد از نماز ظهر و عصر قدری آن جا خوابیدم؛ چشم که باز کردم تعدادی‌شان بالای سرم بودند. هم‌آن طور درازکش گذرنامه‌ام را دادم و دشداشه‌ام را بالا دادم تا کمربند انتحاری نداشته باشم؛ سپس به خواب ادامه دادم…

###

حرکت پیاده از خانه به عتبه؛ از مبدأ قم مقدسه. موسم اربعین ۱۴۰۲؛ روز هجدهم، حرم کاظمین، علیهما السلام…

###

عصای کوه‌نوردیم برای عراقی‌ها غریب است؛ شاید به خاطر آن که جنوب عراق کوه و کوه‌نوردی ندارد، و شاید به خاطر درخودشو بودن عصای کوه‌نوردی. برخی‌ حتا تصور می‌کنند که سلاح است. بلند و کوتاه شدنش را که می‌بینند اما خیال‌شان راحت می‌شود…

###

در سیطره‌ی حرم کاظمین عصایم را می‌گیرد و گویا او هم در هویت آن ابهام دارد. می‌گویم: هي عصاي، أتوکا علیها و أهش بها علی غنمی و لي مآرب أخری. از خاصیت‌های دیگرش می‌پرسد. می‌گویم: وسط بی‌آبان‌های ایران به زمین می‌کوبیدمش و به عنوان شاخص، قبله را با آن پیدا می‌کردم…

###

از جاده‌ی ساحلی دجله، از داخل محله‌ی اعظمیه، به طرف پل شناور کریعات می‌روم. میان آب رود و نخل‌های کاظمیه ناگاه دو تکه طلا زیر نور می‌درخشند؛ پس از هجده روز رسیده‌ام‌‌. به زانو در می‌آیم…

###

بعد نماز ظهر و عصر حرم کاظمیه برابر باد خنک هواساز نشسته‌ام و نفس تازه می‌کنم و هر از گاه صف غذای حضرتی حرم را تماشا می‌کنم. برای توصیف آن صف زائر یک کلمه می‌آید و می‌رود: رنج‌ور…

###

شیعه‌ها اگر تنها هم‌این مسجد براثا را داشتند، باز می‌شد برای زیارتش از فرسنگ‌ها دورتر بیاده به جاده آورد…

###

در مسجد براثا چه دعا می‌توان کرد؟ که قلب شور و خشک ما هم بجوشد؛ چه می‌توان کرد؟ به آب شیرین آبار علی از هر چه بوده‌یی دست بشویی…

###

علی را در آستانه‌ی مسجد دیدم‌؛ شل می‌زد. اول فکر کردم عرب است اما به فارسی جواب داد. کرد سلیمانیه است و پدربزرگش طهرانی است‌. با برادرش، دو نفری از در خانه‌شان در سلیمانیه پیاده به کربلاء رفته بودند؛ و از سلیمانیه تا کرکوک را پابرهنه بود…

###

پسرهای موکب‌دار هم‌سن‌وسال مسیح و محسن استند؛ کمابیش با هم‌آن اسلوب تعامل. پسر بزرگ، پسر کوچک را ایستانده است و می‌خواهد با تیغ موکب‌بری برایش قمه بزند که موکب‌دار سر می‌رسد…

###

این سال‌ها ما روی کرامت خادم‌های اربعین خیلی تکیه کرده‌ییم؛ روی دیگر سکه‌ی کرامت خادم اما مناعت زائر است. خادم کریم است و باید باشد و زائر منیع…

###

گفت: نمی‌رسی. گفتم: مسیر عتبات در ایران، کوهستان است و برخی روزها هزار تا هزارودویست عمود راه می‌رفتیم، و عراق که کفی است…

###

خلاف ایران، این جا با یک نگاه می‌فهمند عراقی نیستم؛ عراقی‌ها زیر دشداشه شل‌وار نمی‌پوشند و چه رسد به شل‌وار پنج‌ویازده، یک‌دوسه دکمه‌ی بالای دشداشه‌شان باز است، چه رسد به بستن یقه‌ی آخوندی، شیوه‌ی دستار بستن هر شهر و عشیره مشخص است‌، در پیاده‌روی عصای کوه‌نوردی دست نمی‌گیرند…

###

در عراق هر نظامی هر چه بی‌درجه‌تر و بی‌تجهیزات‌تر باشد گویا برش بیش‌تری دارد. یعنی نیروی حشدالشعبی با لباس نزدیک به شخصی را می‌بینی که یک محور در مرز شرقی را اداره می‌کند و نیروی چترباز را در پای‌تخت می‌بینی که نگه‌بان یک مجتمع ساخت‌مانی است…

###

از پشت میز موکب دعوت به زیر چادر شدم و آن جا گذرنامه‌ام را دیدند؛ از زیر چادر به یک اتاقک دعوت شدم و در حضور فرمان‌ده آن جا تفتیش شدم؛ کمربندم را در آوردم تا مطمئن شود از مواد انفجاری ساخته نشده است و جیب‌هایم را خالی کردم و روی تخت ریختم…

###

عموم عراقی‌هایی که پیاده از شرق و شمال بغ‌داد به کربلاء می‌روند به کاظمیه نمی‌روند. من برای رسیدن به کاظمیه اما عرض اعظمیه را باید رد می‌کردم؛ خوف‌ترین محله‌ی سنی‌نشین پای‌تخت. حوصله‌ی سین‌جیم نداشتم و با خون‌سردی سیطره‌ی ورودی محله را دور زدم و وارد شدم، و به طرف دجله رفتم…

###

دشداشه‌یی که در پیاده‌روی اربعین می‌پوشم آخوندی است؛ تنه و یقه‌اش برای پوشیدن زیر قبا و لباده دوخته شده است و هم‌این است که اندکی چسب‌تر از دشداشه‌های شعبی عربی است که بسی بادخور دارد؛ و این تفاوت از چشم عراقی‌ها دور نمی‌ماند…

###

دشداشه‌ی عراقی‌ها کمابیش به خاک کشیده می‌شود و این اگر نباشد روی گام‌ها را می‌پوشاند. دشداشه‌های کوتاه‌تر برای آن‌ها معنای خلیجی و سلفی و حتا داعش بودن طرف را می‌دهد. آن بار در موسم عرفه دشداشه‌ی آبی نفتی حجازیم را با غتره‌ی سپید پوشیده بودم، و در غرب کربلاء بازداشت شدم…

###

بسی عراقی‌های شیعه هم‌آن قدر که روی نماز جماعت حساسیت ندارند، روی جمع کردن نمازها حساسیت دارند. یعنی جدا خواندن نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشاء برای‌شان بوی سنی‌گری می‌دهد و در لاک دفاعی می‌روند، حتا اگر بدانند که شیخی و حتا اگر مبنای رواییش را برای‌شان بیان کنی…

###

دوقطبی؟ این که وسط پای‌تخت کشورت جا به جا نیروی نظامی بگزاری که کسی از این طرف رود به آن طرف نرود، از محله‌ی شیعه‌نشین به سنی‌نشین…

###

روی جاده‌ی بیاده در عراق نگاهم به بام خانه‌های طرفین مسیر است که پرچم‌های سیاه و سبز و سرخ دارد یا ندارد؛ اگر نداشته باشد یعنی در منطقه‌ی سنیم و هر کاری نمی‌توان کرد؛ گاه حتا در حد خرید یک بطری آب…

###

وحدت برای برخی آن است که در تالار اجلاس سران طهران با علمای سنی نان خامه‌یی بخورند. وحدت برایم آن است که در بغ‌داد بتوانم جنازه‌ی لهیده‌ام را از درگاه مسجد جامع ام‌طبول داخل ببرم و نماز مغربم را با اهل سنت آن جا بخوانم و حتا شب آن جا بمانم؛ که این‌ در اکنون عراق آرزوی دور است…

###

موکب های مسیر بغ‌داد جمع کرده‌اند و آن پیرزن در ابوالدشیر مانده است و زائرهای سواره و راننده‌ها را چای و صبحانه می‌دهد. لهجه‌اش بسی غلیظ‌تر از آن است که کلامش را کامل بفهمم اما وسط سیگار کشیدن‌هاش انگار با آن راننده سر این بحث می‌کند که از چه کرایه‌ها در اربعین را بالا می‌برند…

###

ابتدای محمودیه به یک مسجد رسیده‌ام؛ از پرچم‌هاش معلوم است که شیعی است. اکنون در گرمای شبستانش نشانه‌ها را می‌کاوم: تصویر شهید ابومهندس، تصویر شیخ قیس خزعلی، تصویر آیت‌الله سیستانی و مسجد اقصا؛ این یکی کار را تمام می‌کند که جایی موافقم. زیر پنجره دراز می‌کشم به امید باد موافق…

###

در نوزدهمین روز صفر/سفر نخستین زائرهای پیاده را روی جاده‌ی کربلاء ملاقات کردم. نفر نخست یک نفر با پرچم بزرگ و سبز، دو نفر بعد یک مادر و پسر نوجوان هم‌سن مسیح، و چهارمی گویا جگرش مانند خودم داغ بود و هر جا آب بود می‌ایستاد به نوشیدن…

###

برق در عراق دست کم دو گونه است: دولتی، خصوصی. با برق دولتی می‌توان هواساز گازی هم روشن کرد، اما زور برق خصوصی تنها به روشن کردن پنکه می‌رسد…

###

حمام را نشانم داد؛ شیر مخلوط هم داشت. گفت: هر دو سرد است. گویا آب‌گرم‌کن روشن نبود. هر دو اما گرم بود. آف‌تاب آب را گرم کرده بود…

###

قد بلند، سر تراشیده، شل‌وار کردی، چفیه دور کمر، هروله‌کنان در تاریک‌روشن دالان اسکندریه، از کنارم رد می‌شود. سلام می‌کنم و سرعت کم می‌کند. ابوعلی در مندلی اف‌سر پلیس است. چهارروزه از مندلی تا بلدروز تا نهروان تا بغ‌داد تا محمودیه تا این‌ جا را دویده است؛ یا قوة الله…

###

موکب‌دارهای دالان اسکندریه جمع کرده‌اند و سه ساعت دالان کمابیش یک‌تکه متروکه است تا برسیم به مسیب. خانم‌های تنهای عراقی که در تاریکی پس از غروب در تاریک‌روشن دالان به پیاده‌روی‌شان به کربلاء ادامه می‌دهند، اما آن روایت راه‌پی‌مایی ایمن خانم‌ها در آخرزمان در ذهن می‌آورد…

###

دومین نتیجه‌ی نیاوردن کوله به پیاده‌روی اربعین ام‌سال این بوده که درد شانه ندارم؛ سومیش: آن که در سیطره‌ها معطل نمی‌شوم؛ چهارمیش: در حرم‌ها گرفتار امانت‌داری نیستم. پنجمیش: عراقی‌ها به پر کردن آن طمع ندارند. نتیجه‌ی نخست: با سرعتی بیش از هزار عمود در روز می‌توانم پیاده‌روی کنم…

###

سبک‌بار، با چفیه و دشداشه و عصاء، که از کنار جوان‌های عراقی سنگین کوله‌بسته رد می‌شوم این بیت اقبال لاهوری می‌آید و می‌رود: گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحاء…

###

کوله برداشتن هر چه می‌گذرد برای نوجوان‌های خان‌واده‌های مکتبی عراقی مبدل به یک سبک شده است. کوله بر می‌دارند و به اربعین می‌آیند و پی هویت تازه‌یی می‌گردند که کمابیش گویا از ایران می‌آید…

###

می‌پرسم: تشوف کتاب العربیة في السفر؟ دیده‌اند. می‌گویم: بس لازم کتاب البوس في العراق. ریسه می‌روند. بس که آداب بوسیدن در عراق جا به جا پیچیده و در هم است…

###

جاده در محاذات منطقه‌ی سنی‌نشین لطیفیه شبیه پادگان نظامی است؛ لطیفیه پشت به پشت جرف‌الصخر است. هم‌دوش با آن برادر عراقی از کنار مسجد اهل سنت رد می‌شویم که صدای اذان عصر آن بلند می‌شود، و صدای اذان عصر گوشی من. امیدوارم صدای گوشیم در هیاهوی جاده محو شود و به گوش او یا کسی نرسد…

###

با رویه‌ی پیاده از خانه به عتبه کسی از زیارت اربعین جا نمی‌ماند؛ یا کامل از خانه به طرف عتبه پیاده می‌روی و یا قاصر از خانه به طرف عتبه تا نقطه‌یی روی جاده‌ی عتبات که چاووش کنی…

###

سکولارهای ایرانی، حتا دستاربندهاشان، به هم‌این راحتی ناصبی‌مشرب شده‌اند؛ مناسک حسینی از عزاداری محرم تا پیاده‌روی صفر نفاق‌شکن است…

###

نطفه‌ی حقوق عرفی با مشرک‌مبنائی بسته شده است و هم‌این که از ناصبی‌مشربی سر در آورده است…

###

از خسروی تا این جا در مسیب زائرهایی را روی جاده می‌بینم که زیارت اربعین کرده‌اند و باز می‌گردند؛ و هر بار آرزو می‌کنم کاش من هم مانند آن‌ها باز امانت را نهاده بودم و این طور سبک‌بار در حال بازگشت به خانه بود‌‌م…

###

خاصیت پیاده‌روی از خانه به عتبه شاید آن است که هر چه به مقصد نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوی، بیش و بیش‌تر نگرانی که به آن نرسی؛ هم‌این است که حتا به این فکر می‌کنی که به خانه برگردی و از نو درست و درست‌تر پیاده بیایی، تا شاید این بار برسی…

###

می‌گویند: زیارت شما سخت است. نیست. زیارت سخت را آن خان‌واده‌یی می‌کند که با یک خودروی خسته از ته ایران تا مرز می‌آید و بی آن که زبان بداند یا نقشه را دیده باشد، تصمیم می‌گیرد از بغ‌داد تا کربلاء را پیاده بیاید: پدر خسته، مادر چادری، کودک در کالسکه، پدربزرگ روی صندلی چرخ‌دار…

###

زائرهای عراقی را در ایران می‌دیدم که با حوله در خیابان‌های شهرهای زیارتی تردد می‌کنند و دلیلش را در نمی‌یافتم. ام‌سال زیر آف‌تاب تابستان عراق در پیاده‌روی اربعین دلیلش را فهمیدم وقتی از شدت گرما چفیه دیگر جواب نبود و قطرات عرق از نوک محاسنم چکه می‌کرد…

###

بسی اشکال‌هایی که در پیاده‌روی اربعین به چشم می‌آید، محصول عراقی و قومی ماندن این مناسک است‌؛ چاره؟ جهانی و امی کردن آن‌‌ها…

###

حرکت پیاده از خانه به عتبه؛ از مبدأ قم مقدسه. موسم اربعین ۱۴۰۲؛ روز بیستم، حرم حضرت عباس، علیه‌السلام…

###

کلاه الاهی قلبی محجوب به نظر این روزها در هیأت‌های عراقی روند شده است. دقیق هم‌آن‌ کلاه‌های ریزبافت که از نیمه‌های جنگ بسیجی‌ها در دوکوهه سرشان می‌نهادند و با آن نماز شب می‌خواندند و عرفان دود می‌کردند…

###

زیارتم که تمام شد به طرف تل زینبیه آمدم؛ غرب حرم. رمق اگر داشتم تا حرم حر می‌شد رفت؛ ابتدای جاده‌ی الانبار و جاده‌ی قدس. شریان‌های سیاه مرثیه در قلب عالم، عتبه‌ی کربلاء، تمام می‌شود و شریان‌های سرخ حماسه از هم‌آن جا به غرب شروع می‌شود؛ به طرف رطبه، طربیل، رود اردن، بیت‌المقدس…

###

سکولارهای شیعه‌تبار ایرانی از بعض حکومت اسلامی ناصبی‌مشرب شده‌اند…

###

اربعین یک مناسک قومی یا ملی عراقی نیست؛ پاره‌‌ی پایانی مناسک امی اربعین در عراق واقع شده است…

###

پیاده‌روی قاصر اربعین اگر از خانه روی جاده‌ی عتبه باشد، هر آن چه مؤید پیاده‌روی کامل اربعین است، مؤید این پیاده‌روی قاصر است؛ این یعنی نه پیاده‌روی جامانده‌ها است و نه بدعت است…

###

جانمایه‌ی تعظیم شعائر در مناسک بیاده‌ی اربعین نه تجمع که توحد است؛ و هم‌این است که با این حجم از تحشد این قدر تهی از تزاحم است…

###

دل‌خوری این فل‌سفه‌خوان‌های مدرن از مناسک بیاده‌ی اربعین را می‌فهمم و گاوگیجه‌ی دیگر روشن‌فکرهای مستفرنگ آکادمی را؛ آکادمی ایرانی توان آن را ندارد که خواص را تا سر کوچه‌شان پیاده ببرد که رسد به بردن عوام به فرسنگ‌ها آن سوتر…

###

نگرانی آکادمی ایرانی از بدعت در اسلام به چه می‌ماند؟ نگرانی از سیاه‌مستی در سردآب می‌کده…

###

ساده‌ترین دلیل ادامه‌ی پیاده‌روی کامل از خانه، از عتبه‌ی حسینیه به عتبه‌ی علویه آن است، که ترویج ره‌یافت امی پیاده از خانه نباید به تضعیف بازه‌ی کلیدی نجف-کربلاء منجر شود…

###

فردای اربعین تا نزدیک عمود هزار هنوز زائر می‌آید؛ عراقی، ایرانی، پاکستانی، زن، مرد، کودک؛ عجیب‌ترین‌ها اما پیرمردها و پیرزن‌های روی صندلی چرخ‌دارند که صبورانه به عتبه‌بوسی حضرت سیدالشهداء می‌روند…

###

موکب مرتبی است و هنوز در فردای اربعین به زائرها خدمت می‌کند. آب می‌خورم و شربت عسل تعارف می‌کند؛ طرف ایرانی و حتا طهرانی است. می‌پرسم: این موکب که جا است؟ می‌گوید: مصاف. می‌خندم. می‌گویم: سلامم را برسانید. جای حرف بیش‌تر نیست. پیاده‌روی اربعین بازه‌ی آتش‌بس درون بیت شیعی است…

###

موکب را جمع می‌کنند و آن کودک عراقی فرصتی یافته است تا با نمادهای بصری موکب بازی کند. نماد شم‌شیر ذوالفقار را برداشته است و با آن قمه می‌زند. چالش خوانش شیعه‌ی مصطفوی و شیعه‌ی صفوی هم‌این نقطه‌زن بودن و خودزن بودن اولی و دومی در عهد غیبت با پیشینه‌ی شیعه است…

###

دعوت عموم سنی‌ها و خصوص صوفی‌ها به پیاده‌روی به طرف حرم علوی بسی سهل‌تر از دعوت آن‌ها به پیاده‌روی به طرف حرم حسینی است؛ این دلیل ساده‌یی است که شریان‌های پیاده‌ی اربعین که از کازان روسیه تا اسلام‌بول ترکیه و حتا حیدرآباد هند به طرف کربلاء می‌کشیم تا نجف باید ادامه داشته باشد…

###

قدری مانده به ظهر به موکب قدس می‌رسم. هم‌آن جا زیر نماد فلسطین/کلید دراز می‌شوم. می‌خواهم تا نخوابم و آبم را برای وضو مصرف نکنم اما چشم‌هایم می‌رود. بیدار که می‌شوم و اذان که می‌گویند کسی با بی‌سیم و سبد در دست از آن پشت می‌آید؛ با آب خنک و میوه‌‌ی تازه…

###

روی آن پل عده‌یی رو به حرم ایستاده‌اند و زیارت اربعین می‌خوانند. از کنارشان رد می‌شوم و به طرف نجف سرازیر می‌شوم. یک لحظه می‌ایستم و بر می‌گردم و مناره‌های حرم را می‌جویم. می‌گویم: راستی، یک نفر به شما پیام داد: به‌دردنخور نیستم. و این زبان حال ام‌سال همه‌ی ما بود…

###

آکادمی ایرانی حتا اگر پا به اربعین نهاده است باز تماشاگر و موکب‌نشین بوده است و نه پیاده‌رو و هم‌راه…

###

مشکل آکادمی ایرانی در مناسک اربعین چه است؟ بسی کم‌تر از پیرزن‌های عراقی پیاده می‌رود، بسی بیش‌تر از آن‌ها نظریه می‌دهد…

###

بازنشر یک مطلب از کاربر ( Meysam Ramezanali ) توسط استاد فاطمی صدر :

شاید کسی به‌تون نگه چرا، ولی دشداشه کوتاه نپوشین توی عراق. دشداشه باید اون‌قدری بلند باشه که قشنگ بشینه روی دمپایی یا کفش‌تون.
یه چیز گَل و گشادتر هم بگیرین و این مدل‌های تنگ رو برندارین

###

شام فردای اربعین در دیروقت جاده‌ی کربلاء می‌خواستم به نجف برسم اما چشم‌هایم یاری نمی‌کرد. موکب‌ها همه رفته بودند. وارد حیاط آن موکب شدم که چراغش روشن بود؛ کلید آوردند و قدری بعد شام و چای و وه که چه خنک بود. از تصویر شیخ قیس در حیاط معلوم بود که با ایرانی‌ها مهربانند…

###

دیروقت، تازه پیامک آخر را در اعلان‌های گوشی می‌دیدم: فردا عصر تشییع و تدفین است. اشرف خانم که فوت کردند نرسیده به پیاده‌روی اربعین، از هم‌آن نجف به ایران برگشته بودند. با خودم گفتم: چه قدر دیر تدفین می‌کنند. پیامک‌ها را که باز کردم، دیدم پدربزرگ‌شان، حاج حیدر، از دنیا رفته است…

###

چه کار خوبی کرده‌اند که در مسیر بیاده میان نجف تا کربلاء هر از چندده عمود تصویر حاج قاسم و ابومهندس را در صف تصویر شهدای مقاومت کار کرده‌اند. آدم هر از گاه به آن‌ها می‌نگرد و جان می‌گیرد و ادامه می‌دهد…

###

عراقی‌ها در تحلیل غائله‌ی ژینا و شورش حجاب‌ستیزها، خودشان را گرفتار پیچ‌وخم‌های نظری نمی‌کنند؛ یک راست می‌گویند: یک مشت ملحد؛ خواص درس‌خوانده‌شان هم اگر از تعبیر تیار العلماني در توصیف این جریان ایرانی استفاده کنند باز منظورشان هم‌آن یک مشت ملحد است…

###

عراق سکولار دارد، سکولار هار دارد. دلیل دست‌دست کردن آن‌ها در دریدن متشرعین اما جدای از بافت عشیره‌یی این کشور، سلاح مقاومت در دست مؤمنین است. این دلیل ساده‌یی است که مکتبی‌های خلع سلاح شده در زد و بندهای دولتی کف خیابان‌های پای‌تخت آن جا به قتل صبر کشته نمی‌شوند…

###

گرفتن سلاح از دست مؤمنین امت و بازتوزیع آن در ارتشی از سربازهای اجباری، در هر جنگ ایمانی شلیک به پای خود است…

###

نماز مغربم را که خواندم از آن موکب بیرون زدم و از مغازه‌‌ی کناری آب معدنی خریدم تا به مسیر ادامه بدهم. اسکناس ربع‌دینار را که در آوردم، پرسید: ایراني؟ گفتم: بله. رقمش را نگرفت؛ گفت: هاي علی عهدتي…

###

برادران باورشان شده که نیروی قدس، بازوی عملیات مخفی سپاه است؛ هم‌این است که قصد ندارند از سال‌ها جنگ بی‌نام و گم‌نام که امریکایی‌ها را از عراق فراری داد حرفی بزنند؛ نتیجه‌ی غلبه‌ی حفاظت بر روایت در این فقره این شده که پیاده‌روی اربعین وام‌دار تفنگ‌دارهای امریکایی خوانده می‌شود…

###

ایرانی‌های سرگردان و گرفتار با راننده‌های کرایه‌بر، زیر پل ثورة‌العشرین، آدم هبوط کرده را یاد آدم می‌آورد؛ از وسط به‌هشت اربعین خورده به زمین سفت عراق روزمره…

###

از خود بغ‌داد جاده‌ی بیاده از رود دجله یا فرات که فاصله می‌گیرد خشک و داغ می‌شود و با رود که مماس می‌شود خنک و سایه. ام‌سال اما ترجیحم آن بود که هر چه می‌شود به رود نزدیک نباشیم؛ بس که شرجی آن در هوای گرم تابستان عراق نفس آدم را تنگ و خفه می‌کرد…

###

زجر، رنج نفهمیده و نپذیرفته است. مناسک اربعین، مانند مناسک حج پر از رنج است و تهی از زجر…

###

پیاده‌روی اربعین و موکب‌داری آن این سال‌ها میدان مشترک کنش تشیع صفوی و تشیع مصطفوی بوده است و یک نمونه‌ی موفق از وحدت آن‌ها با هم. تلاش تشیع صهیونی در این میدان اما رفتن در پوست شیعه‌ی صفوی و چنگ کشیدن به تشیع مصطفوی بوده است؛ بسط نفرت/نکبت جای وحدت/دعوت…

###

به خانه رسیدم؛ خانه‌ی پدری؛ به مسجد کوفه. خانه‌ی آدم، نوح، علی، مهدی. تشیع شاید هم‌این باشد؛ بیرون شدن از خانه‌ی خود و درون شدن به خانه‌ی امام…

###

مانند بسی نقطه‌های دیگر در عراق و حجاز و شام، و بسی بیش از آن‌ها، تاریخ و جغرافیا در صحن مسجد کوفه با هم مماس شده‌اند…

###

حرکت پیاده از خانه ایده‌ی ساده‌یی دارد: هر شیعه، شده یک بار در عمر از خانه‌ی خود تا خانه‌ی امام پیاده برود…

###

گاهی اوقات باید دست نگه داشت و سینه نزد؛ گاهی اوقات باید روضه نخواند و شور نگرفت. خانه‌ی علی در کوفه برای شیعه تنها بهت و سکوت می‌خواهد…

###

با پای خودمان به در خانه‌ی امام برویم؛ این تقریر ساده‌‌ی حرکت پیاده از خانه به عتبه است…

###

از مدینه‌ی زائر به طرف عتبه‌ی کربلاء آدم‌های مسیر را مرور کردم و به یاد آوردم تا در راه با من باشند؛ از آن‌ها که نیابت زیارت داده بودند تا آن‌ها که متلک پرانده بودند. از مزار میثم به طرف عتبه‌ی نجف خویشانم را مرور کردم و به یاد آوردم تا در راه با من باشند؛ دیده‌ها و ندیده‌ها…

###

گام‌های آخر حرکت پیاده از خانه به عتبه از قم تا کاظمیه تا کربلاء تا نجف، در شارع‌الرسول را به نیابت که پیاده می‌روم و پا به صحن علوی می‌نهم؟ پاسخش برایم آنی بود که سال‌ها پیش اربعین و ظرفیت تمدنی آن را کشف کرده بود و از آن سال هنوز به عراق نیامده بود: سید علی حسینی خامنه‌یی…

###

حرکت پیاده از خانه به عتبه؛ از مبدأ قم مقدسه. موسم اربعین ۱۴۰۲؛ روز بیست‌ودوم، حرم امیرالمؤمنین، علیه‌السلام…

###

امریکایی‌های اشغال‌گر خیلی پیش از آن که پای ما به جاده‌های پیاده‌ی اربعین برسد، برای آن نام هم انتخاب کرده بودند: التنین الاسود/افعی سیاه…

###

باید قدردان فرانسه بود که دندان نیش سکولاریسم و چشم سپید دموکراسی را به ما نشان می‌دهد…

###

اربعین را مصادره نکنید، یعنی از مناسک‌ اربعین برای بسط نهضت استفاده نکنید و بگزارید برای بسط بدعت از آن استفاده کنیم…

###

مصادره مناسک شیعه، کلیدواژه‌ی تشیع صهیونی است؛ اگر نه تشیع صفوی آن قدر در این مناسک سهم دارد که سهم تشیع مصطفوی آشفته‌اش نکند…

###

این سکولارهای مسلمان‌تباری که به جاده‌ی اربعین می‌زنند چه از آن دشت می‌کنند؟ تاول…

###

ما بیست‌وچهارامامی‌های عراقی را هم در جاده‌ی اربعین دیده‌ییم که حتا موکب هم داشته‌اند؛ شما امامت‌ستیزهای ایرانی که رقمی نیستید و مقوایید…

###

سکولارهای مسلمان‌تبار ایرانی کف مناسک شرعی ما هم‌این قدر مقوایند که می‌بینیم…

###

اربعین سکولار ادامه‌ی محرم سکولار است؛ مناسک عرفی هیأت سکولار…

###

###

پس از نماز نقشه را می‌بینم و به عادت جمع می‌کنم تا به جاده بزنم؛ جاده‌ی بیاده‌ی موسم اربعین ام‌سال اما تمام شده است و من در انتهای آن در ابتدای شارع‌الرسول نجفم. چه می‌کنم؟ مبدأ حرم رضوی و معبر سومار و موعد عصر عاشوراء برای شروع پیاده‌روی موسم بعد را بررسی می‌کنم؛ چله‌ی حکمت…

###

ما قرآن بر نیزه کردن را دیده‌‌ییم، مقوا بر کوله کردن که سهل است…

###

آینده‌ی حرکت پیاده از خانه به عتبه بر دوش پاک‌ها و ترک‌ها است؛ این‌ها پیاده‌روی عمیق اربعین را تا عمق شبه‌قاره‌ی هند و ساحل اقیانوس آرام خواهند برد و آن‌ها تا عمق اروپای غربی و ساحل اقیانوس اطلس…

###

از سامرای عراق پیاده تا زینبیه‌ی سوریه رفته‌‌اند؛ یک کاروان از ناصریه. مسیر برگشت آن را از رأس‌الناقورة باید رفت، به بیروت به دمشق به تدمر به آل‌بوکمال به موصل به سامراء به کاظمیه به کربلاء به نجف…

###

حضور خانم‌های شل‌حجاب ایرانی در مناسک پیاده‌روی اربعین در عراق به ما می‌گوید: پیاده‌روی در فاصله‌ی نجف تا کربلاء اکنون دیگر یک سنت است. برای استحصال هویت از این مناسک پی کرانه‌های دور و دورتر نهضت در آن باید بود.‌ کرانه‌هایی در ایران و از آن جا تا چین در شرق و تا اروپا در غرب…

###

پیاده از خانه به عتبه که می‌روی، پیاده از عتبه هم به خانه بر می‌گردی؟ می‌گفتم: نه، این قدرها حزب‌اللهی نیستم؛ و آن روایت‌های فضیلت بازگشت پیاده به خانه از عتبه ته ذهنم خلجان می‌کرد. تا این بار که پیاده از خانه به عتبه رفتم و پیاده از عتبه به خانه برگشتم؛ به خانه‌ی پدری، کوفه…

###

خلاف زعم سقیم امت ایرانی امریکا، راه کربلاء با بیرون کردن عمده قوای امریکایی‌ها از عراق و فرستادن باقی‌شان به پادگان‌هاشان باز شد…

###

در نجف معاون فرهنگی دفتر حضرت ره‌بر میزبان ما بود؛ و دفتر در فاصله‌یی نزدیک از حرم، هم‌آن انتهای شارع‌الرسول بود. یکی از رفقاء می‌گفت: شیخ از هم‌آن ابتدای طلبه شدن عربی می‌خواند به این عزم که مجاور امیرالمؤمنین باشد؛ و رؤیایی که اکنون تعبیر شده بود‌‌‌…

###

نوشته های جدید حجت الاسلام محمد مهدی فاطمی صدر در مسیر پیاده روی اربعین شهادت امام حسین علیه السلام … ساعاتی بعد از نشر در توییتر شخصی ایشان { https://twitter.com/fatemisadr_ir } در این صفحه هم افزوده میشود …

با توجه به مطالب منتشر شده در صفحه شخصی استاد صدر در توییتر، به نظر میرسد که ایشان پیاده روی کامل از خانه به عتبه را در 20 شهریور در شهر مقدس نجف به پایان رساندند …